رمان عشق شکسته پارت 6

سایه ماه · 05:01 1400/05/15

خب اومدم با پارت جدید. جدا فقط بخاطر کشف هویت نظرر میدید یا میخوایید بدونید تهش چی میشه؟

دختر اول: میخوام باهم باشیم ولی نمیتونیم باشیم باهم

ولی از طرفی

نمیتونم ازت دست بکشم

سر دوراهی موندم

نه راه پس دارم نه راه پیش

خودت بگو کدوم مسیر رو برم.

چون اگه به هر کدوم نگاه کنم دوتا مسیر بی انتها میبینم

دوتا مسیر که ته نداره

وقتی عاشق شدیم رو یادمه

اون روز یه مهمونی بود

یه جشن بالماسکه بود

عشق دوتامون رو کور کرد

نابودمون کرد

وقتی عاشق شدم فقط 12 سالمون بود

و وقتی با هم دشمن شدیم

13 سالمون بود

دختر دومی:

نمیدونم چرا هر وقت میخوام حرفام رو بهش بزنم

لکنت میگیرم.

لکنت میگیرم

خسته شدم از اینکه هر دفعه

کارو خراب کنم

هم خودم خسته شدم هم دوستام

یکی دیگه هم هست

جلوی اون لکنت ندارم

ولی من اول عاشق

اون پسر مو طلایی شدم

و به عشقم پایبند هستم

خوب یادم میاد

اون روزی که

اون پسر دل منو برد

یه روز بارونی بود

بدون چتر بودم

کم کم دیدم

که اون پسریه که به همه کمک میکنه

ولی پدرش اونو محدود میکنه

سالها گذشت و من

هنوز همینجام

توی نقطه ی اول ماجرا

ولی سعی میکنم

که کمتر لکنت بگیرم.

و تمام دخترایی که به اون اویزون اند

رو کنار بزنم

کوامیم کمکم میکنه

و منم به خودم و بقیه

 

(از زبون#)( گفته بودم این برای زمانی که تبدیل شدند هم کاربرد دارد)

تبدیل شدم و منتظر این پیشی مون موندم. اوف آخه کجا مونده بود؟

اع. دیدم یه پیغام صوتی فرستاده: خب مای لیدی من مثل همیشه آماده ام تو چی؟

#: معلومه که آمادم

&: خدا رو شکر.( غافلگیرش میکنه)

#:آه( مثلا حرصش در اومده)چند بار بهت بگم این کار رو نکن؟؟!

&: ببخشید (مثلا با نیشخند). خب این بار کی شرور شده.

#:سابرینا.

(8= حاکماث)

نقشه ام داره خوب پیش میره

(از زبون راوی)

کت نوار برای اینکه جدا کننده رو بخواهد شکست بده از کتاکیزم استفاده میکنه ولی جدا کننده کت نوار را به درخت میزنه و کتاکیزم کت به درخت میخوره.(چه عجب. حاکماث به بنده هاش یکم عقل داد/منظورت چیه؟ داری میگه بنده هام خنگ بودن؟؟/ دقیقا) و جدا کننده اون دوتا رو گیر انداخت.

@: نمیخوای معجزه گر هاشون رو بگیری؟

0: آره ولی اول باید اونا به حالت عادی بر گردند تا مقاومت نکند.

از زبون# 

اوضاع داشت بد پیش میرفت. یهو جدا کننده مارو توی یک اتاق گیر انداخت و طناب پیچ کرد. تقلا کردیم که آزاد بشیم ولی طنابا خیلی سفت بود. اون در رو بست. دیگه داشتیم به حالت عادی برمیگشتیم.اوه اوه.

&: چیزی شده مای لیدی؟

#: نگاه نکن پیشی! ​

از زبون &

دیدم مای لیدیم گفت اوه اوه

&: چیزی شده

#: نگاه نکن پیشی!

که یهو یه نور صورتی از طرف مای لیدیم اومد. فهمیدم به حالت عادی برگشته.  )نکته الان هر دوشون به حالت عالی برگشتند (

#: باشه نگاه کن. ​

 ( از زبون راوی)

اون دوتا روشون رو برگردوندند. و به هم نگاه کردند.

&:مرینت؟!

 #: اره منم کسی هستم که هی بهش میگفتی شی جاست فرند.  برو با همون کسی که عاشقشی خوش باش.

&:مرینت تند نرو. من عاشق لیدی باگ بودم که تویی ولی

نمیتونستم به کسی حتی تو بگم من عاشق لیدی باگم برای همین

بهت میگفتم من عاشق یکی دیگم تازشم جناب عالی هم کم بی

محلی نکردید. هربار که گل میاوردم تو رد میکردی و میگفتی

من فقط یه همکارم.

#: بعدا در بارش حرف میزنیم

. خلاصه اونا کوامی هاشون رو شارژ میکنند و جدا کننده رو شکست میدند.

پایان پارت 6

بعدی 8 نظر تازه با پاسخ هایی که میدم و 9 تا لایک شما 1 لایک هم من.

اگر نظر ندید دیوونه میشم میزنم به سیم اخر ها