رمان عشق شکسته پارت 18

سایه ماه · 15:02 1400/06/04

مردم میگن ما عجیب غریب ایم

اما ما فقط توی زندگی هامون

کلی رنج و بدبختی کشیدیم.

یه گروه داریم.

یه گروه داریم

که هر وقت به اینه نگاه میکنند

نوجوون های شکسته ای رو میبینند

همه ی کسایی که میشناسن مون فکر میکنند

ما هنوز هم همون بچه های 12 ساله ی شاد و بیخیال هستیم

اما کسی نمیدونه اون بچه ها سالهاس که مردن

قبلا با دنیا هیچ رازی نداشتیم.

اما الان کسی حتی خودمون

از درونمون خبر نداره.

یوزپلنگ: شاید. خب دیگه من برم بای. راستی اگه میخواید آتش بس کنید تبدیل شید و برید برج ایفل و خواهشن اسم منو نبرید.

گابریل: باشه. تو فعلا برو.(درذهن) نکنه این یه تله باشه شاید واقعا بشه مذاکره کرد. اه چی دارم میگم میشه مذاکره کرد.

(بر روی برج ایفل)

یوزپلنگ: پس این لیدی باگ کجاست؟
لیدی باگ : من اینجام. دیر کردی.

یووزپلنگ: باید یه جوری ببر وحشی رو قانع میکردم دنبالم نیاد خب.

لیدی باگ:چرا سعی داری دل پیشی رو ببری.؟ اونو دوست داری؟

یوزپلنگ: نه خیرم. فقط کوامی هاتون رو لازم دارم.

لیدی باگ :(در ذهن) پس اون نمیخواد دل کت نوار رو ببره اون فقط کوامی هامون رو میخواد.اما چرا اونا رو میخواد؟(خارج از ذهن)خب چرا کوامی هامون رو میخوای؟

یوزپلنگ: خب معلومه من اومد اینجا تا معجزه گر هاتون رو ارتقا بدم. فکر کردم به قدر کافی واضح هست. و البته یه پیغامی راجب این ابر شروره که الان اومده بهتون بدم.

لیدی باگ: مگه این ابر شرور اکوماتیز نیستند؟

یوزپلنگ: معلومه که نه.

لیدی باگ :.......

........ادامه را میتوانید در پارت بعدی ببینید.