عشق شکسته : پارت 1 فصل دوم

سایه ماه · 08:00 1400/06/28

یک...دو...سه.. صداش هنوز توی گوشامه

چهرش هنوز جلوی صورتمه

هرجا میرم می بینمش

کسی نفهمید.. کسی نفهمید...

کسی نفهمید چه دردی میکشم

کسی نفهمید دردی که من میکشم

از یک مرگ فجیع بدتره

اوه اوه اوه

هر روز با مرگ درگیره.

اما کسی نفهمید چرا

او اواو

اون جواهر زندگیم رو تغییر داد

تغییرم داد

کاری کرد که عشق رو تجربه کنم

خرد شدن رو تجربه کنم

بفهمم کسایی که یک عمر خرد شون میکردم

چه زجری میکشیدند

او اوه

اون یک رازایی داره

راز های بزرگ

او او

همه چیز توی دنیایی که افسانه ها واقعی میشن ممکنه

همه چیز ممکنه

همه چیز توی دنیایی که خوناشام ها و گرگینه ها هستن

ممکنه.

همه چیز هایی که توی دنیا ی ادما غیر قابل تصوره

اینجا کاملا عادیه.

او او او

این یه داستانه

ولی از اون داستانایی نیست که رومئو به ژولیت میرسه

این یه اهنگه

یک اهنگ مرگ اساست

همه چیز توی این دو دنیا ممکنه

دنیا ی ادما و دنیای افسانه ها

همه چیز امکان داره

اهنگ خوفناکی داره میدونم. به پوستر زیاد نمیخوره. ولی خب ما داریم فصل جدیدی رو شروع میکنیم. داستان واقعی بزودی شروع میشه. قراره ما توی این فصل: از راز یک پیشگویی باستانی سر در بیاریم, به یک کشور اسیایی بریم, بخشی از حقیقت که از نظر ها پنهان بود رو اشکار کنیم, دنیایی رو به شما نشون بدیم که تاحالا ندیدید. و راستی یک چیز دیگه: لایلا به خاطر تیر چراغ برقی که خورد توی سرش تا اواسط  یا اواخر فصل 2 بیهوشه و بعد از بهوش امدنش به احتمال قوی قطع نخاع میشه. برید ادامه. ماجرا تازه داره شروع میشه..........

حاکماث: منطقیه

یوزپلنگ: خب شروع کنیم. من از چپ میرم. کت نوار از پشت. لیدی باگ از جلو. راستی حاکماث ما به یه اکوماتیز هم نیاز داریم. هی جولیکا میخوای یه کمکی کنی؟

جولیکا: آره.

یوزپلنگ : ما یه نقشه داریم بزار بگم............(مثلا داره پچ پچ میکنه)فهمیدی؟

جولیکا: اوهوم.

یوزپلنگ : وقتشه. (حاکماث یه اکوما رها میکنه. و جولیکا به رفتکا تبدیل میشه) خب رفتکا. ببین تو از جلو حمله میکنی.

کت نوار: اون وقت چرا؟

یوزپلنگ: چون تاوقتی که اون یه ابر شروره هر چقدر هم اون تسخیر شده بهش چنگ بزنه. تو حالت عادی هیچ تاثیری بجز چند تا خراشیدگی نداره.

لیدی باگ : چطوری اون وقت؟

یوزپلنگ: چون تمام اون سم رو اون اکوما جذب میکنه. البته هیچ اتفاقی برای حاکماث نمیافته.(و یوزپلنگ یه تیر جادویی به رفتکا میده) ببین تو باید این تیر رو اگه فرصت پیدا کردی تو سینه ی ابر شرور فرو کنی.

رفتکا: اوکی.

لیدی باگ : خب دیگه شروع کنیم.

یوزپلنگ: استتار!(ناپدید میشه) خب شروع کنیم. دیگه.

(سلام. من وجی هستم و ما اکنون بصورت زنده از مبارزه گزارش میدیم. بریم ادامه)

بله همون طور که میبینید مارپیتون از فن هیپنوتیزم استفاده میکنه. و دختر یوزپلنگی درحالی که تو حالت استتار هست داره نزدیک میشه...........

 و بله! این پارت هم تموم شد.....