گمشده در پاریس Part 1

سلام بر همگی حالتون چطوره😍 مطمعنم اکثرا منو کم و بیش میشناسین ☺️💥بعد مدتها بلاخره تونستم پارت گذاری رمان جدید شروع کنم و اینکه تعطیلی مدارس مبارک❤️🔥 خب این مدت که نتونستم رمان بنویسم اینا واقعا مشغول بودم آکانتمو یکی دست کاری کرد و خب من با یکارایی که ولش کن دوباره واردش شدم و ی مدت طولانی دستم شکسته بود و نمیتونستم درست و راستی تایپ کنم خب بیشتر این معطل نمیکنم شمارو به ادامه مطلب وارد شوید.
وقت معرفی اصلا نداشتمااااا خب ۲ ماه درگیر نوشتن رمان با دست شکسته بودم و واقعا سخت بود و قول میدم رمان عشق ابدی دوباره پارت گذاری کنم چون پاک شده و همباز کاور نداریم☹️
مرینت:
سالها پیش از پاریس فرار کردم برای اینکه بتونم طراح مد بشم کشورمو رها کردم به نیویورک اومدم با هیچکس خداحافظی نکردم هیچکس حتی پدر و مادر یه شب وقتی تو رخت و خوابم داشتم گریه میکردم بخاطر اون تصمیم گرفتم از پاریس برم برا همیشه همراه آندری رفتم یک مدت طولانی تقریبا ۲ سال برای اون کار میکردم وقتی تونستم پول جمع کنم برند خودمو تاسیس کردم و خب امروز ۵ سال از رفتن من از پاریس میگذره امیدوارم یروز همه منو بخاطر اینکارم ببخشن همچی خوب بود تا امروز
مرینت:خب خدمت همگی میرسونم که بزودی پروژه جدیدی برا معرفی لباسهایمان دریافت میکنیم میخوام همگی سنگ تموم خود رو بزارن ما چندین ماه درگیر این پروژه بودیم امروز تاریخ رفتن و کجا رفتنمون مشخص میشه پس آمادگی همچین داشته باشید از همگی بابت تلاشهای این مدت قدردانم.
من امروز جلسه ی خیلی مهمی دارم کاش یجا خوب در بیاد تا بتونیم تلاشهامون جبران کنیم ...باید خونسرد باشم هرچی شد شد.
۳ ساعت بعد...
مرینت:
اصلا نمیتونم باور کنم پرسال هم برای فرانسه شهر پاریس در اومد ولی تونستم بپیچونم یجا دیگه پروژه مد رو راه اندازی کنم نباید اینطور میشد هفته دیگه این موقع باید تو پاریس باشم من من باید چکار کنم خیلی حالم بده باید برم خونه استراحت کنم دیگه نمیکشم زیادی فشار تحمل دارم میکنم
بعد از اینکه رفتم خونه و دوش گرفتم همش تو فکر بودم که باید چکار کنم میدونستم اینطور میشه تا می میخواستم قایم بشم تا ابد؟ معلومه که نمیشه بلاخره معلوم میشد که
خدمتکار:خانم مرینت خانم آندری اومدن دیدن شما
مرینت:بدتر این نمیشد اوفففف بگو بیاد داخل
آندری:سلام مرینت طراح حرفه ای خودم پروژه است مبارک
مرینت:آندری اینقدر عصبی هستم که حوصله تو یکیو دیگه ندارم
آندری:چه پرو تو با اسم برند من خودتو بالا کشیدی حیف که نشد خودم اخراجت کنم اگر من نبود تو هنوز تو پاریس بودی پای نانوایی فوقش شیرینی پز میشدی من تورو از اونجا نجات دادم
مرینت:تو منو نجات ندادی من خودم بودم که از اونجا رفتم آندری از خونه ام برو بیرون اگر میخوای منت بذاری گمشو بیرون
آندری:حرف دهنتو بفهم گمشو فک کردی که هستی تو هنوز همون دختر نانوایی اینو بفهم الان دو نفر بهت میگن خانم جو نگیرت فقط خواستم تبریک بگم بلاخره اون من برم دیگه خونه ات هم عین خودت مسخره اس
مرینت:
حق با آندری بود اگر اون نبود من هنوز تو پاریس نانوا بود اون منو به اینجا رسوند من جو گرفتم تازشم دارم برمیگردم جایی که بهش تعلق دارم ناراحتی نداره داره معلومه که نه دارم برمیگردم خونه ام چی بهتر از این الان هم باید برم پای دوخت و دوز و طراحی های آخریه ولی اول به تماس با گروهم بگیرم یا نه پیام میدم«جا و مکان و تاریخ رفتن مشخص شد :در کشور فرانسه شهر پاریس تاریخ پرواز ۸ سپتامبر است»و تمام و ارسال برم پای کامپیوتر
۶ روز مثل برق و باد گذشت و روز موعود فرا رسید یجورایی ذوق داشتم از طرفی ناراحت که جواب خانواده اینان بدم ولی توضیحم برا موفقعیتم بوده سرزنشم نمیکنن قطعا خب وسایلم جمع کردم و وقت رفتن به حمام
خدمتکار:خانم خانممم
مرینت:بله سوفی(اسم خدمتکاره)
خدمتکار:خانم خواستم قبل رفتنتون بگم که موفق باشید شما واقعا بی نظیر هستید
مرینت:ممنون ازت که هستی
بعد از دوش و اینا ساعت ۱۱ شب بود پرواز ساعت ۱۲ و ۴۸ دقیقه شب بود که صبح رسیده باشیم سوار ماشین شدم و وارد فرودگاه پیش گروه ایستادم قوانین و نصیحت و هرچیز مهم گفتم و آخرش یک موفق باشیم اضافه کردم همون لحظه آندره دیدم میخواستم باهاش حرف بزنم اون پروازش به ایتالیا بود باید هرچه زودتر بهش میگفتم
مرینت: آندری آندری
آندری:بله اه تویی مرینت
مرینت:میخواستم بگم واقعا حق با شما بود من بخاطر شما الان اینجا ایستادم اگر شما نبودین قطعا اینجا نمیرسیم
آندری:این که صد در هزار ولی اوم موفق باشی من پروازم داره دیر میشه احمق مسخره
مرینت:باشه شماهم موفق باشید.. هعییی توهین هم خوردیم در راه تشکر
داشتن اسم رو پیج میکردن وقت رفتن بود استرس داشتم خیلی زیاد
بعد ساعتها بلاخره رسیدیم تقریبا صبح تازه دم بود هنوز خورشید نیومده بود گروه رفتن هتل من خواستم قبلش یجایی برم... رفتم برج ایفل بالا بالا نوک برج محو طلوع خورشید شده بودم ساعت ۷ و ۳۷ دقیقه بود باید میرفتم استراحت کنم تصمیم گرفتم یکم قدم بزنم تا هتل که صحنه ای دیدم که نمیتونستم باور کنم چطور ممکنه...
خوشتان امیدوارم اومده باشه قلب منو قرمز کن خوشت اومد یه نظری هم بده چه انتقاد چه غیره منتظر نظر شما هستم اون رمان عشق ابدی هم برم پا پارت گذاریش دوباره اوفففففف خسته نباشم خدانگهدار.