گمشده در پاریس Part 2

سلام به همگی حالتون چطوره 😍 نسبت به چیزی فک میکردم پارت اول خوب بود خوشحالم خوشتان اومد خب معطل نمیکنم ادامه مطلب چشم به راه شما هستم.
با صحنه ای روبرو شدم که نمیتونستم باور کنم بعد سالها آدینو دارم میبینم از خوشحالی اشک از چشمانم خارج میشد بدو بدو به سمتش دویدم که یهو یه دختری اومد پیشش بوسش کرد بعد باهم قدم زدن آدرین چهره و همچیش خیلی تغییر کرده بود ولی از چشماش تونستم بشناسمش اشکی که با خوشحالی ریختم تبدیل به غم شد آدرین حق داشت با یکی دیگه باشه بلاخره ۷ سال از دوست دخترش خبری نیست معلومه یکی دیگه رو پیدا میکنه خسته بودم و خب مصاحبه میخواستن ازم بکنن ولی خواستم قبلش پدر و مادرمو ببینم ... وقتی رسیدم دم در نانوایی بسته بود همینطور داخلو داشتم نگاه میکردم خالی بود هیچی نبود که یک فرد
گفت:اینجا ۲ ساله جمع و تعطیل شده صاحبش رفته از اینجا هم خونه و هم مغازه بیش از ۲ ساله متروکه اس خانم محترم الکی خودتونو خسته نکنین.
مرینت:اه ببخشید سلام میخواستم بدونم میدونین آدرس جدیدشون کجا هستن؟
فرد:اوممم نه هیچکس نمیدونه بعد از اینکه دخترشون فرار کرد ۵ سال بعدش تصمیم به رفتن کردن ولی داخل شهر پاریس هستن ولی کجا زندگی میکنن مطلع نیستم و خب اینجا هم قراره بزودی خراب بشه بخاطر متروکه بودنش
مرینت:آها ممنون
یعنی پدر و مادرم رفتن ولی کجا نمیدونم بلاخره پیداشون میکنم حالا حالا ها پاریس هستم اه سرم خیلی پرده باید برم به مصاحبه ام برسم.
وقتی به محل مصاحبه رسیدم مصاحبه گر کسی نبود جز آلیا وای اون همیشه دلش میخواست خبرنگار بشه و به رویاش رسید خیلی خوشحالم قبل از اینکه مصاحبه شروع بشه یهو پریدم بغلش
مرینت :آلیااااا واقعا خودتی نمیتونم باور کنم
آلیا: خانم مرینت خواهش میکنم بیاین پایین از بغل من
مرینت:ولی آلیا ما...
آلیا:مصاحبه رو شروع کنین خانم مرینت بشینین
مرینت:
چرا اینطور کرد آلیا خیلی ناراحت بودم حق هم داشت مقصر من بودم تو فکر فرو رفتم که کلا یادم رفت مصاحبه رو که با صدا کردن آلیا به خودم اومدم.
آلیا:سلام به شما خانم مرینت دوپن چنگ حالتون چطوره خوشحالیم که در خدمت ما هستین خب اینجا میخوایم از شما مصاحبه کنیم من واقعا از طرحها و طراحیهایی که میکشید خوشم میاد چطور به این موفقعیت رسیدین؟
مرینت:من اول به نیویورک رفتم و بعدش واسه خانم آندری کار میکردم بعد با پول که پس انداز کردم تصمیم گرفتم برند خودمو راهاندازی کنم همین فقط همین
آلیا:شما اهل اینجا هستید و اینجاهم میتوانستید به موفقعیت برسید چرا نیویورک؟
مرینت:اون شبی که از پاریس رفتم خیلی حالم بد بود نمیتونستم فکر کنم و فکر میکردم تو قفس هستم.
آلیا:دوستاتون شاید اگر به دوست و همراه هاتون میگفتین اینطور نمیشد؟
مرینت:من نمیدونستم واقعا تو حال خودم نبودم واقعا ازت عذر میخوام آلیا. همینطور که حرف میزدم گریه میکردم
آلیا:ببخشید یه مشکلی پیش اومد بینندگان گرمی بعد ۱ تبلیغ کوتاه نزد شما برمیگردیم.
آلیا:پاشو صورتت آب بزن
مرینت:آلیا واقعا ببخشید لطفاً منو ببخش لطفاً من نمیتونم واقعا نمیتونم خودمو ببخشم لطفاً تو منو ببخش
آلیا:مرینت چرا برگشتی همچی خوب بود چرا دوباره برگشتی؟
مرینت:مجبور بودم جلسه اجرا شده گفت اینجا برگذار کنم.
آلیا:میدونستم نیومدی دیدن من یا عذرخواهی مرینت تو خودخواهی میتونستی قبل رفتنت حداقل پیام بدی من همیشه کنارت بودم اگر بهم میگفتی میپذیرفتم از وقتی رفتی من همش تنها بودم و فقط میدونستم طرحها و موفقعیتت ببینم من بعد تو میدونی چی شدم نه چون تو بدون نگاه کردن ول کردی رفتی بدونی ذره ای احساس ول کردی رفتی چون خودخواهی خودخواه مطمعنم الان هم به فکر آدرینی آدرین هم تورو نمیبخشه مطمعن باش
مرینت:آلیا ببخشید به خاطر دردی که بهت دادم
آلیا:عذرخواهی نکن عوضی اینقدر پرو جلوی من تقاضای بخشش نکن احمق من همیشه پیشت بودم ولی تو حتی بعد رفتنت یکبار زنگم نزدی یکبار ازت متنفرم
مرینت:
همونطور که آلیا داشت مثل من گریه میکرد پریدم بغلش
مرینت:منو ببخش من احمقم هرچی تو بگی ولی تو همیشه بهترین دوست منی من تو رو خیلی دوست دارم آلیا من تورو هیچوقت رها نمیکنم
آلیا:ببخشید مرینت که حرص این چند سالی که داشتمو سر تو خالی کردم ببخشید
مرینت:بیا از نو شروع کنیم بهترین رفیق
آلیا: از نو شروع کنیم....
خب خسته نباشممم امیدوارم از این پارت هم راضی بوده باشید یک نکته من شرط یا چیزی نمیزارم افرادی که رمانهای قبلیمو خوندن در این وب میدونن من هیچگاه شرط نذاشتم و نکته بعدی نزدیک به عیدیم و من شاید یک روز نتونستم پارت بدم یه تقی شد خب خواستم به اطلاع برسانم