دکتر زندگی

سلام سلام ممنون بخاطر حمایتتون هرروز یدونه پارت میدم اگر که شرط هارو انجام بدید ممنون میشم بزنی ادامه گلم
مرینت:
گوشی قطع کردم و شیرجه زدم رو تخت کش و قوس به خودم دادم و ملافه نرمم رو کشیدم و به خواب رفتم.
با صداهای مامان از خواب بیدار شدم.
+مرینت عزیزم پاشو مهمون داریم.
اسم مهمون برام عجیب بود ما اینجا کسی رو نداشتیم که به ملاقات من یا خانوادم بیاد مامانم هم از دوستای من بدش میومد و هیچ وقت نمیزاشتن بیارمشون خونه.
از تخت خواب پاشدم و کمی چشمام رو مالیدم و نشستم پشت میز موهای آشفته ام رو باز کردم و شروع به شونه زدن کردم.
بعد با روبان آبی رنگ روی میز بستم کمی صورتم رو آرایش کردم و از داخل کمد صورتیکه یه دامن ا صورتی خال خالی برداشتم.
دامن رو پوشیدم و به طبقه پایین رفتم.
چهره ممهمون رو درست نتونستم ببینم برای همین نزدیک تر شدم .
با تیله های آبی که جلوی چشمم ظاهر شد خون تو بدنم یخ بسته.
لوکا بود
تنها شخصی که خانوادم قبولش داشتن و براش احترام قائل بودن.
زیر لب سلامی کردم و پشت میز نشستم با اشاره مامان به سمت آشپزخونه رفتم.
+ببین دخترم لوکا واقعا قسطش خیره الان که بیماریت بهتر شده.
-ببین مامان من الان حالم خوب نیس و نمیتونم با جنس مخالف راحت باشم من دلم پیششش
نزاشت ادامه حرفم رو بزنم که یه سیلی محکمی به صورتم زد .
دستم رو روی صورتم گذاشتم و اشک هایش سرازیر شد.
با سرعت به سمت اتاقم رفتم و درو پشتم کبودم.
موهای آشفته ام رو باز کردم و به سمت بالکن پاتند کردم.
دلم میخواست الان یا کسی حرف بزنم ولی نمیدونم کی.
کیه که تو این زندگی بهم اهمیت بده. شاید آدرین منو دوست داشته باشه ولی اون قراره برای همیشه ازم دور باشع.
شاید مامان راس میگه باید این هوس بچگونه رو از سرم بپرونم.
خب خب عزیزای دلم اینم از اولین پارت من خوشحال میشم که خوشتون اومده باشه.
حمایت:۵تا لایک کامنت میخامم.
واقعا چیز زیادی نیس اگه از این رمان خوشتون میاد یه حمایت کوچیکه بکنید.۱۸۰۲کاراکتر