
𝒩𝒶𝓉𝒶𝓈𝒽𝒶 𝒶𝓃𝒹 𝒩𝓎𝓊𝓈𝒽𝒶 پارت1

برای خوندن پارت اول رمان بکوب رو ادامه ی مطلب😍❤️
نیوشا_ ای جز جیگر بگیری ناتاشا .. داره دل و رودم از تو حلقم میاد بیرون ... ای خدا.. مردم ..
_لال میشی یا نه ..؟ همه دارن نگامون میکنن..
نیوشا _نگاه کنن ..بزار همه ببین چطور داری خواهر دوقلوتو میکشی...
ای که اون زبونتو مار میزد تا به بابا نگی دارن نیرو اعزام میکنن.
ابت نبود نونت نبود ..افغانستان رفتنت چی بود..
_ای بمیری نیوشا ..اینجام دست از لودگی برنمیداری .. ببین سرهنگ داره نگامون
میکنه...
نیوشا_کو... کجاست؟ ..الهی من فدای اون چشای عسلیش بشم .. قربون قد بلندش
..نمیدونم مامانش و باباش چی خوردند که همیچن نانازی رو پس انداختن.. جیگره به
خدا... ...
_خاک بر سرت نیوشا ..این چه طرز حرف زدنه ؟ عین این لاتای چاله میدون شدی ..
خیر سرت نظامی هستیا ؟
نیوشا_خاک به گور تو .. اگه تو و اون بابای تیمسارمون نبودین که من صد سال سیاهم
نظامی نمیشدم...
اخه یکی نبود به این بابای ما بگه مرد حسابی کی دوتا دختر دسته گلشو میفرسته
ارتش ... ؟ عقده پسر داشتی؟
حاال ارتشی شدیم به درک ..چرا دیگه فرستادیمون افغانستان ..؟ نمیگی جنگه ؟..
یهو یه خمپاره می افته رو این ناتاشای عزیز کردت ... خدا بخواد تیکه تیکه میشه ؟
_اااا گمشو یه زبونم لالی ..چیزی .. بعدشم جنگ کجا بود .. الان مدتهاست که اونجا آروم شده...
نیوشا_اره ارواح پدرت ... وقتی مردای طالبان با اون ریشای دوازه متریشون اومدن
گرفتن بردندت ..بلا ملا سرت اوردن میفهمی...
_خیلی بی ادب شدیا نیوشا ... تو که دلت نمیخواست بیای اصلا چرا اومدی هان
؟...اومدی رو اعصاب من راه بری ؟ خوب یه کلام به بابا میگفتی نمیای...
نیوشا _اهکی ... نیام که همه افتخاراتو مدال رو خودت تنها تنها کوفت کنی .. نه
جونم ..تک خوری تو مرام ما نیست ... بعدشم تا عمر داشتم بابا تو رو پوتک میکرد
میکوبید تو این سر کچل من .. فکر کردی کم پز تو رو میده؟
صداشو مثل پدرم کلفت کرد
_ناتاشا رو ببین ..عین یه مرد میمونه ..صد تا پسر و حریفه ... یکم از ناتاشا یاد بگیر
... ناتاشا اله ..ناتاشا بله ... نه خواهر من .. عمرا بزارم ...شده تو این افغانستان شل وپل
بشم پا به پات میام...
از حرفاش خندم گرفته بود .. وقتی خندمو دید دستشو انداخت دور گردنم
نیوشا _ای قربون اون خنده هات برم .. ولی لباتو ببند و بخند تا دندونات معلوم
نشه...
_چرا؟
صداشو اروم کرد
نیوشا_اخه ممکنه واسه کرمای دندونات خواستگار پیدا بشه...
با مشت زدم تو بازوش
_گمشو تو هم ..من یه دندون پر کرده هم ندارم...
نیوشا_اا معلومه ..کدوم بقالی میگه ماست من ترش...
_نیوشا یه چیزی بهت میگما ..... صد بار بت گفتم از این شوخیا با من نکن...
نیوشا_اا چته مرگته؟ عین سگ پاچه میگیری .. نمیشه دو کلوم باش حرف زد..
حرفم نمیومد . فقط چپ چپ بش نگاه کردم...
نیوشا_نکن قربونت برم چشات فل میشه ..دیگه طالبانم رقبت نمیکن بیان ببرنتا . و
ریز خندید...
انگشت شستشو گرفتمو پیچوندم...
_زهر مار...
نیوشا _آی آی ولم کن ناتا ..جون خودت میخواستم یکم بخندی .. آی ..ولم کن...انگشتم.. واییییی
_بگو غلط کردم تا ولت کنم...
_عمرا ..تو مرام یه نظامی نیست..
فشار دستمو بیشر کردم
_آی ..غلط کردم .. آی چیز خوردم .. .. آی...
از خنده مرده بودم..
یهو صدای سرهنگ امینی رو شنیدم
_باز شما دوقلو ها گیر دادین به هم ..ولش کن شستشو شکوندیش...
با خنده شستشو ول کردم.
نیوشا با لحن مسخره ای گفت:
_ای خدا عمرتون بده .. خیر از جوونیتون ببینین .. که همیشه منو از دست این شمر
زل جوشن نجات میدین...
سرهنگ خنده ای کرد و گفت
_از دست شما دو تا تیمسار چی میکشه ؟.. حتما تو خونه هم مدام به هم میپرین..
نیوشا _اا بگو ما از دست بابا تیمسارمون چی نمیکشیم...
صبح اللطلوع ساعت 4 بیدا باش..
ورزش صبح گاهی .. 200 تا شنا 200.. تا کوفت ... 200 تا زهر مار...
بعدم یه تیکه نون خشک میده واسه صبحونه سق بزنیم و بعدشم...
برای پارت بعدی شرط نداریم ❣️
سعی می کنم زود زود پارت بذارم🫶🏻
این رمان رو من ننوشتم و فقط پارت هاش رو می ذارم💓