
𝒩𝒶𝓉𝒶𝓈𝒽𝒶 𝒶𝓃𝒹 𝒩𝓎𝓊𝓈𝒽𝒶 پارت 3

بپر ادامه مطلب گوگولی🎀
خاتون که انگار کمی از خشمش کم شده بود ازاد باش به نیوشا داد و گفت: دیگر از
این دلقک بازی ها در نیاور .. اینجا ارتش است .. در ارتش جایی برای مسخره بازی
نیست..
از فردا باید دوره اموزشی را ببینید..
نیوشا _خاتون جون .. اا ژنرال ما که دوره دیدیم..
خاتون_دوره ای که دیدهای به درد اینجا نمیخورد ..شما بایست این دوره را بگذرانید
تا بتوانید در مقابل گروه های طالبان و از طرفی نظامیان امریکایی طاقت بیاورید..
نیوشا باز خواست چیزی بگه که اروم نیشگونی از بغل پاش گرفتم...
یهو جیغی کشید
_مگه ازار دارینکبت...
با این حرفش باز خاتون که داشت میرفت به سمت ما برگشت
_تو... ..به پادگان که رسیدیم خودتو به قسمت نظافت خانه معرفی کن .. تا یک هفته
باید تمام توالت ها را تمیز کنی....
سرهنگ _ژنرال .. این تنبیه در شان یک ستوان نیست.. لطفا تجدید نظر کنید
نیوشا_ای قربونش برم .. مرد به این میگن..
خاتون _ستوان شما اداب نظامی رو یاد نگرفته اند سرهنگ ...اما من اینجا یادش
میدهم .. ارتش جای مسخره بازی نیست...
سرهنگ _ژنرال لطفا اینبار رو ندیده بگیرید ..من به شما قول میدم ستوان دیگه از
این اشتباهات نکنه..
نیوشا _راست میگه ژنرال دیگه تکرار نمیشه...
خاتون _برویم .. افراد زخمی رو سوار کنید.. به درمانگاه پایگاه برسونید...
بی هیچ حرف دیگه ای سوار ماشین شد و رفت .. ما هم همراه سرهنگ و بقیه سوار
کامیون شدیم و به سمت پایگاه رفتیم...
توی راه کلی به نیوشا خندیدم...
_چقد بهت گفتم جلو ژنرال مسخره بازی در نیار .. حالا برو بکش .. وای تا یه هفته
...خاک تو سرت باید تمام توالتا رو بشوری...
نیوشا_ خفه .. نیشتو ببند .. همش تقصر تو بود .. اگه نیشگونم نگرفته بودی این
جوری نمیشد .... نکبت حالا بخاطرتو من باید برم گه شویی....
_دلم خنک شد ... اگه یکی بتونه حال تو روبگیره و ادمت کنه همین ژنراله...
نیوشا_جز جیگر بگیره اون دلت ..که هر چی می کشم ازتوعه...
از مادر زاییده نشده کسی که بتونه حال منو بگیره ، دارم براش .. هنوز نیوشارو
نشناخته...
_نیو خر بازی در نیار لطفا .. بزار این یکسالی که اینجاییم با ارامش بگذره...
نیوشا_به ارامش .. ازسقوط هواپیما مون معلومه چه ارامشی درانتظارمونه...
_بس کن غر غراتو ، میخواستی نیای .. کسی مجبورت نکرده بود..
ناتاشا_ یهو دیدم از چشمای خوشرنگ زیتونیش گوله گوله داره اشک میاد پایین...
صورتشو با دو تا دستام گرفتم و برش گردوندم رو به خودم
_نیوشا؟ داری گریه میکنی؟ زشته ... دیوونه اخه چرا داری گریه میکنی؟
نیوشا؟... اروم اشکاشو پاک کردم اما انگار تازه بغضش سر باز کرده بود...
_قربونت برم عزیز دلم .. نیوشا .. گریه نکن .. تو رو خدا .. ببین سرهنگ داره نگات
میکنه .. خجالت بکش مگه بچه شدی..
نیوشا در حالی که بینیشو میکشید بالا گفت:
مگه فقط بچه ها گریه میکنن ... دلم میخواد .. اصلا به تو چه .. توکه دلت خنک میشه
من ناراحت بشم..
_دیوونه من شوخی کردم ... باورت شد؟
نیوشا _اره .. چطور دلت میاد من تنهایی تا یه هفته گه شویی کنم و تو لم بدی
نیوشا_اره
_پاک کن ایناشکای تمساحتو .. لازم نبود فیلم بازی کنی .. تا حالا شده تنبیه بشی و
من کمکت نکنم؟
تو این 5 سالی که رفتیم ارتش همیشه با هم بودیم ..چه تو تنبیه چه تشویق..
نیوشا نیشخندی زد و گونه هامو ب...و..سید..
_فدات بشم ...خواهر خودمی ...گلیتو..سنبلی تو .. عشق منی تو...
_اااا برو اونور ..خودتو لوس نکن دیگه..
نیوشا_ چشم قربان...
تا رسیدن به پادگان اروم و ساکت سر جامون نشستیم...
ماشینا از حرکت ایستادن .. از ماشین بیرون اومدم ...تمام وسایل شخصیمون
توسقوط هواپیما از بین رفته بود ... باز خوب بود پولامونو تو جیب
شلوارمون گذاشتیم...
سرگرد افغانی جلو اومد و ما رو به سمت خوابگاه برد تا هم وسایلبرامون بیارن هم
تختامونو نشونمون بده.....
نیوشا _چه فینگلیه ...چشاشو ..قدتخمک خربزه ست ... نگاه ...نگاه...
_نیو بس کن...خیلی زشته این طوری دیگرانومسخره میکنی ....کی میخوای دست از
این عادت زشتت برداری؟
نیوشا _منو عفو کن خواهر روحانی .. یه لحظه شیطان روح پاکمو تسخیر کرد..
_اره جون خودت .. شیطون بدبخت روزی چند ساعت میاد پیشت شاگردی..
نیوشا _اااا خودش بهت گفت ... اگه ببینمش .. کلی بش سفارش کردم به کسی نگه من
استادشم ..... اخه حوصله شاگرد اضافی ندارم ... میدونی که مردم همش دنبال بهترین
استادن...
باحرص گفتم:
_رو که نیست سنگ پای قزوینه...
بی هوا زد تو سرمو وفرارکرد و گفت:
_سنگ پا بودن بهتره از چلمنگ بودنه خواهر من.....
دنبالش دوییدم تا بگیرمش
_یه چلمنگی نشونت بدم .. وایسا ... اگه مردی واستا...
نیوشا_مرد کدومه خواهر من .. انگارپاک فراموش کردی مونثی ... مونث....
زنی گفتن ..مردی گفتن..
شرم و حیایی گفتن چقده تو بی حیایی.....
اینا رو بلند با اهنگ میخوندو میدویید...
پیچید تو یه راهرو ... دنبالش رفتم ... که یهو محکم خوردم به یه چیز سخت و پهن
شدم رو زمین ... کمرم حسابی درد گرفت..
صدای خاتون تو گوشم پیچید
_سردار هاکان چیزیتون نشد؟
سردار_نه ژنرال
ژنرال_ .... بازهم شما ستوان نیوشا ... بازهم یه مسخره بازی دیگه ... مگر اینجا سالن
ورزشیست که دارید بیخیال در ان میدویید ؟
سرمو بلند کردم... به خاتون که کنار مرد ورزیده و هیکل داری ایستادهبود با گیجی
نگاه کردم...
چهره ای محکم و کمی خشن ... خدای من چه چشمایی داشت .تو عمرم مردی به این
جذابی ندیده بودم ... چشمای درشتش رنگ عجیبی بود انگار هرلحظه به رنگی در
میومد .. عسلی.. سبز...
نمیدونم هر چی که بود با اون برق برنده نگاهش به ادم اخطار میداد که به من نزدیک
نشو...
صورت برنزشو انگار تازه سه تیغه کرده بود ..صاف و براق چشم ادمو نوازش میداد...
...
وای خدای من ... معذرت ... چرا اینطوری شدم .. من که هیچ وقت به چهره هیچ مردی اهمیت نمیدادم .. پس چم شده؟
ژنرال_ چرا جواب نمی دهی؟ بلند شو ... هنوز چند ساعت از تنبیه ای که برات درنظر
گرفته بودم نگذشته است ... بلند شو...
نیوشا رو دیدم که به سرعت از پشت ژنرال به سمت من میومد...
نیوشا_ژنرال ... من نیوشا هستم . این خواهر دوقلوم ناتاشاست...
ببخشید شکه شده . اخه تو عمرش سرداربه این خوشتیپی ندیده...
باارنج کوبوندم تو پهلوش ..و سعی کردم از رو زمین بلند شم...
ژنرال _جالب است . اینم مثل تو ادب نظامی رو یاد نگرفته است .. پس مجبورم هر
دوتون رو تنبیه کنم.
به جای یک هفته ..یک ماه هر روز دستشویی ها رو تمیز میکنید...
نیوشا_نه تو رو خدا...
ژنرال _دو ماه
نیوشا_چشم .. هر چی شما بگید ... فقط نکنیدش سه ماه
ژنرال _همین الان خودتونو به قسمت نظافت معرفی کنید.
هر دو با هم احترام گذاشتیم و گفتیم
_چشم
وقتی داشند میرفتند هاکان برگشت و گذرا به من نگاهیانداخت.
با همون نگاه قلبم هری ریخت پایین ...چه مرگم شده بود ...تو ایین 25سالی که از
خدا عمر گرفته بودم هیچ وقت دست و دلم واسه مردی نلرزیده بود اما حالا...
نیوشا_هههه هه ووووویییی یییی ..چته ؟مثل گرگی گرسنه که به بره چشم میدوزه
نگاش میکنی ...بابا حتما صاحاب داره .. زشته ... خوبیت نداره ناموس مردومو دید بزنی
... تو که قبلا واسه من موعظه میکردی خواهر حالا چی شده...
_اا گمشو نیوشا .. همش تقصیر تو بود .. اگه مجبورم نکرده بودی دنبالت بدووم
نمیخوردم به اینا...
نیوشا_ روتو برم .. مثل اینکه بخاطر جناب عالی تنبیه یه هفته من شد دوماه ها... یه چیزم طلب کاری..
_چیه باز شما دوتا گیر دادین به هم....
سرهنگ امینی بود...
_چیزی نیست سرهنگ...
نیوشا_اره واسه تو چیزی نیست ... واسه خاطر خانم به جای یه هفته باید تا دو ماه
گلاب به روتون توالت طی بکشم...
سرهنگ _اخه واسه چی؟
نیوشا_خانم محکم خودشو مالونده به این سردارتون ...بعدم بدون عذرخواهی زل زد
تو چشمای درشتشو بروبرمحو تماشاش شده.
با حرفای نیوشا اینقدرعصبانی شدم که یه لحظه حضور سرهنگ و از یاد بردم خیز
برداشتم طرف نیو که بگیرمش خودشو پشت سرهنگ قایم کرد...
نیوشا_یا عمر بنی امیه ... غلط کردم ناتا شوخی کردم ..خواستم سرهنگم یکم بخنده
... سرهنگ نذار منو بگیره...
_خیلی بی شعوری ... ادم خواهری مثل تو داشته باشه دشمن میخواد چیکار...
سرهنگ_بس کنید .... باهر دوتونم ... خجالت داره .. ... شما الان نمونه های ممتاز
ایرانید .. جلوی اینا میخواید ابروی کشورمونو ببرید...
هنوز یه روز از اومدنمون نگذشته این همه برنامه درست کردید...
نیوشا از ناتاشا عذر خواهی کن....
وای به حال جفتتون اگه ببینم باز دارید کل کل میکنید .. برتون میگردونم ایران....
نیوشا_ما که ازخدامونه برگردیم...
با نگاه پر جذبه سرهنگ نیوشا بقیه حرفشو خورد...
نیوشا_چشم...
سرهنگ_ تو که میدونی نیوشا فقط قصد خندوندن تو رو داره ..پس چرا هی بیخودی
عصبانی میشی...
_اما اون با این حرفاش ابروی منو جلو شما برد..
سرهنگ _ من سال هاست با خانواده شما اشنا هستم ... اونقدر شناخت روتون دارم که
من میدونم چه موقعه نیوشا داره جدی حرف میزنه چه موقع شوخی میکنه ... اینو
توباید بهتر بدونی....
نگران تنبیه تونم نباشید .. یه هفته کارتونو انجام بدید . جلوی ژنرالم مسخره بازی
در نیارید .. خودم تنبیه تونو لغو میکنم...
نیوشا_خیلی جلتنمنی سرهنگ...
سرهنگ خندشو پشت سرفه ای پنهان کرد و رفت...
نیوشا_ناتاشاجونم
_زهر مار...
نیوشا_ناتا خوشگلم .. قربونت برم ...معذرت میخوام...
_خوب گند کاری میکنی بعد توقع داری با یه عذر خواهی ببخشمت...
نیوشا _توگلی میدونم نیوشاتو زود میبخشی ... بگو بخشیدی..بگو..
_.....
نیوشا_بگو دیگه .. معذرت...تو رو خدا نکنه منو نبخشی و اون دامن خوشگله رو که
قول دادی واسم نخری....
از حرفش خندم گرفت..
_ای روباه مکار پس بگو بخاطر دامن داری خودتو موش میکنی...
نیوشا_اااهان خندیدی ... پس منو بخشیدی دیگه ؟
_اره .. نبخشمت چی کار میتونم بکنم... بیا زود بریم خوابگاه که خیلی خستم ... راستی
از کدوم طرفب ود...
نیوشا_ قربون تو خواهر گلم .. الان از این خانم زیبای افغانی میپرسم...
به سمت سربازی که داشت رد میشد رفت و با لحن خنده داری گفت: .....
9575 کاراکتر🫨
❤️