کفش در مدرسه 👠 پارت ششم

🌈𝕣𝕒𝕚𝕟𝕓𝕠𝕨🌈 🌈𝕣𝕒𝕚𝕟𝕓𝕠𝕨🌈 🌈𝕣𝕒𝕚𝕟𝕓𝕠𝕨🌈 · 1404/2/13 01:01 · خواندن 1 دقیقه

بزن ادامه مطلب 🫀

چییییییی چشمام از حدقه زد بیرون 

که رفت تو اتاق آقای بی احساس 😖

سریع بدو بدو رفتم و در اتاق رو باز کردم 

- یعنی تو دوستم داری 😑؟

سرش تو کتاب و بدون هیچ‌ اکسل عملی 

+ اگه دوستت داشتم که صبح‌ اون کارو نمیکردم🙃

از شدت ذوق دویدم و از پشت بغلش کردم ولی معلوم بود که خجالت کشید😊🌡️

ـ بیا اینا برات دمنوش گیاهی درست کردم

- اومدم 

کتاب رو بست و اومدکه صدای زنگ خورد 

بیلی به سمتش رفت : 

ـ الکس سریع برو اتاق بیرون هم نیا

- چرا؟😱

ـ چون مامان و بابات اومدن 

چای رو توف کردم بیرون🤧 

- اهه اهه وای الان چیکار کنم ؟

ـ هیچی آروم باش و حرف صبح رو نزن 

# سلام

ـ سلام خوش آمدید بیاید داخل 😊

معلوم بود که بیلی هم استرس داشت

- سلام 

جواب سلامم رو ندادن

بابام منو برد تو اتاق تا در رو باز کرد الکس و دید

 و بدون هیچ واکنشی که مامانم نهفمه منو برد تو

« هیس دخترم مامانت عصبانی 

اشکام سرازیر شد 

- ولی بابا منو الکس....

« هیسس می‌دونم یه چند روز بمون اینجا بهت میگم

رفت و در و بست

که....

بقیه اش منحرفی میشه که توی منحرفان شریف می‌زارم ❤️

تا پست بعدی ام بای 🩷