
گودال عشق 20🍒🖤

سلام سلام
چقد زود شرط هارو رسوندید
ممنون بپر ادامه😘🎀
کت: رفتم خونه.....دوش گرفتم....ساعت ۵ بود....تبدیل شدم و با اطلاع موضوع به پدر و مادرم رفتم سمت خونه مرینت اینا...// از زبان مرینت : ساعت ۵ بود...موضوع قرارم با کت رو به خانوادم گفته بودم....اونام فقط میخندیدن...اما نمیدونستم چرا!؟ داشتم تکالیفم رو مینوشتم که از پشت پنجره اتاقم یه صدایی اومد....هوای نم پاییزی بخار پنجره رو زیاد کرده بود و واضح نمیدیدم....یهو ۲ تا انگشت روی بخار شیشه یه قلب کشید...یعنی کی میتونه باشه؟ بلند شدم و پنجره رو باز کردم...با دیدن شخص پشت پنجره، از ته دل خندیدم! // کت : سلام پرنسس کوچولو! / مرینت : پیشی جون! اینجا چیکار میکنی؟ ساعت هنوز ۵ / کت : فکر کردم برای انجام تکالیفت به کمک احتیاج داشته باشی😉 / مرینت : نخیرم همه رو حل کردم / کت : پس حاضری بریم؟ / مرینت : صبر کن به مامان و بابام بگم / کت : نیازی نیست اونا قبل ما اونجان / مرینت : منظورت چیه؟ / کت : میفهمی! // با تردید تبدیل شدم. کت نوار چشمام رو گرفت و بغلم کرد.. // لیدی : خودم میام / کت : نباید ببینی😉 / لیدی : از دست تو //💔
بعد کلی بپر بپر و اینور و اونور رفتن بالاخره منرو پایین گذاشت.... // کت : با شماره ی ۳ چشماتو باز کن / لیدی : ب..باشه! / کت : ۱...۲....۳...حالا! // با باز شدن چشم هام، حسابی تعجب کردم و سرخ شدم! ما بالای برج ایفل بودیم که تزیین شده بود! مردم و خیلی هایی مه میشناختم بودن! الیا از اون پایین چشمکی زد و خندید...همه دوستام بودن! پدر و مادرم هم بودن! خیلی از مردم! شهردار! حتی اقای اگراست! و امیلی! از اون بالا همشون مثل مورچه بودن....مثل نقطه های ریزی که زیر برج ایفل تا شعاع چند کیلومتر رو پر کرده بودن! گیج و مبهوت اطراف رو نگاه میکردم که چشمم به کت نوار خورد....روبروم ایستاده بود و لبخند میزد....چیکار میخواد بکنه؟ بدون اینکه متوجه بشم...جلوم زانو زد... دستش رو روی سینش گذاشت و جعبه ای رو روبروم گرفت.... سرش رو پایین انداخت و گفت : بانوی من! ایا حاضری تا اخر عمر کنار پیشی کوچولوت بمونی؟! (خدددددا😭😍) // نمیدونستم چی بگم....چیکار کنم؟ با دستپاچگی گفتن : ن...نه..یعنی...نمی...نمیدونم....یعنی...چیزه.... // با لبخندش بهم ارامش داد....از اون حالت خارج نشد...منتظر جوابم بود....همونطور زانو زد.....موهاش توی باد میرقصیدن! صورتش از همیشه براق تر بود! نفس عمیقی کشیدم و واضح گفتم :...
لیدی : بلههههههه !!! // با بله من جمعیت رفت رو هوا....دستگل پرت میکردن هوا....از بالا هلیکوپتر هایی که ممیدونو از کجا پیداشون شد رومون برگ گل و اکلیل ریختن.....برق ذوق رو توی چشمای کت نوار دیدم! با خوشحالی بلند شد....دستم رو گرفت و حلقه رو دستم کرد..... // کت : دوستت دارم باگابو!😍 / لیدی : ولی من دوستت ندارم!.... // همه سکوت کردن...صدای پچ پچ میومد...صورت ادرین سرخ شد و داغ کرد...لبخندی زدم و با اشتیاق گفتم : عاشقتمممممممم😍😍 پرید و محکم بغلم کرد!! چند دور من رو تو هوا چرخوند و زمزمه کرد : من خوشبخت ترین پسر جهانم بانووووو😍 بعد منو پایین گذاشت و دستش رو دورم حلقه کرد.... // کت : اجازه میدین؟ / لیدی : البته... // و اون اتفاق رویایی افتاد.... !! بالاخره مال هم شدیمممم!!!! بعد ۲ دقیقه از هم جدا شدیم.......... //وسط جمعیت// امیلی : پسرممم😭😂❤ / گابریل : بل بل😐 / تام : دخترم بزرگ شده😭😂❤ / سابین : اوه عزیزمممممم😍😭 / الیا : یح بالاخره بعد اینهمه لکنت و بدبختی😐😂 / نینو : چه رفیقایی داریم ما🤗 / لوکا(اعتراف میکنم دلم واسه لوکا سوخت) : امیدوارم خوشبخت بشی مرینت!🙂 / کلویی : مسخرس واقعا مسخره😒(کلویی خفه😐) / لایلا(در راه خود🔫..😐) : حالم ازتون بهم میخورهههه😠(بهسلامت لایلا😐😂) / رز : واییییی خداجونمممم چقدر رمانتیککککک😭😍😍😍😍.........
این از این پارت
خوب پارت بعدی پارت اخره🌕🍒
شرط:16 کام و 9 لایک🌿⭐🌿⭐
دوستون دارم بابای