زیر زمین

𝓖𝓸𝓵𝓲 𝓖𝓸𝓵𝓲 𝓖𝓸𝓵𝓲 · 1404/3/21 00:47 · خواندن 1 دقیقه

سلاااام به تمام ملت ادامه 

 

خلاصه : خانه های قدیمی با دیوار هایش تنهاست ولی نه تنها نیست هر شب صدا هایی ار دل سنگ ها می‌آید،  صدای قدم هایی که با ریتم ضربان قلب تو هماهنگ است . 

این پایین،  زیر تِه تاریکی ، چیزی منتظر است ، و امشب ..... در باز است ! 

 

 

 

part ¹ : 

 

اون موقع ها که زیر زمین خونه ها سرداب داشت ، پیرمردی به اسم بصیر توی زیر زمین ما زندگی می‌کرد.  ما اون موقع توی یه روستایی پرتی زندگی می‌کردیم دور بود و زیاد امکانات نداشت بصیر با هیچ کس به جز شوهرم حرف نمی زد انکار برای بقیه آدم ها اصلا وجود نداشت از سر نداری بود که اجازه داده بودیم توی زیر زمین خونه مون زندگی کند آدم عجیبی بود سرد و مرموز بعضی وقت ها روز ها پیداش نمی شد انگار نو دل تاریکی زیر زمین گم میشد تا اینکه شوهرم با صدای بلند صداش میزد 

 

شوهرش : بصیر غذا حاظره 

بعد چند دقیقه در زیر زمین با صدای جیغ مانندی باز شد و او با همان قیافه همیشگی ظاهر شد،  صورتی رنگ رو رفته که ا نگار ماه نور آفتابی بهش نخورده بود ، چشم هایی گود افتاده که تهش چیزی جز تاریکی نبود و لباس های کهنه که بوی نم و گندیدگی میداد ...

 

ادامه دارد ....‌‌‌...

 

خب بچه ها اینم از یه رمان جدید 

 

اسم رمان : زیر زمین 

ژانر : ترسناک 

 

بچه ها من نویسنده این رمان نیستم حالا یه جا نخونید بعد بگید تو کپی کردی چون خوشم اوند و ترسناک بود اینجا  گذاشتمش .....

 

تا بعد بابای 

❤️❤️❤️