
انتقام:(پارت:۵)

سلام سلام!!
اومدم با پارت جدید😍
منتظر چی هستی بپر ادامه😁😊
#انتقام
#پارت_۵
تقریبا یک ساعت همونطور نشسته بودم. محمدحسین و امیرحسین با نگرانی
نگاهم می کردن و گاهی چیزی بهم می گفتن.
صدای پچ پچ هاشونو می شنیدم اما هیچ عکس العملی نشون نمی دادم.
به سختی از جام بلند شدم و رفتم توی اتاق. به طرف آینه توی اتاق رفتم.
دکمه های مانتوم رو جلوی آینه باز کردم. نگاهم و به کبودی های روی بدنم دوختم.
همه جام به طرز فجیحی کبود بود..نفهم بدجور اذیتم
کرده بود.
تمام بدنم از فکر به دیشب می لرزید. سرم رو توی دستام گرفتم و چشمام رو
محکم روی هم فشردم.
صدای های زیادی تو ذهنم رژه میره. ناخودآگاه جیغ بلندی کشیدم که درد عمیقی کل وجودمو گرفت.
چهرش مدام جلوی چشمام می اومد.
دقیقه ای نگذشت که در با شدت باز شد و محمدحسین و امیرحسین اومدن داخل. نیم نگاهی بهشون کردم و همونطور که دستم روی شقیقه هام بود عقب عقب رفتم و خودمو به دیوار چسبوندم. جیغ زدم:
_ برید بیرون..
محمد حسین اروم به طرفم اومد و خواست بغلم کنه که خودمو عقب کشیدم و دستامو بالا اوردم:
-به من دست نزن..
با جیغ و شمرده شمرده ادامه دادم:
- اون دستتو به من نزن..بعد با گریه گفتم ترو...خدا ولم...کنید.
قدمی به عقب برداشت و مبهوت نگاهم کرد. قفسه ی سینه ام به شدت بالا و
پایین می شد. احساس می کردم دیگه نمیتونم با هیچ مردی رو به رو شم. هنوز نجاست دستاشو حس میکنم.
دستپاچه و با وسواس دستامو محکم مالیدم به لباسم. تا بلکه اون نجاست رو از روی خودم پاک کنم. اما نمیشد. دستامو بالا بردم و محکم روی لبم کشیدم.
امیرحسین به طرفم اومد و بی توجه به جیغ های پی در پیم دستامو توی
مشتاش گرفت و فریاد کشید:
-آروم باش ونوس..
سعی می کردم دستامو از دستاش بیرون بکشم .
نگاهمو از چشماش گرفتم و به دستام دوختم که قفل شده بود توی دستاش. نفس نفس زنان گفتم:
_ دست بهم نزن..دیگه نمیکشم دست بهم نزن خدا از
روی زمین برتون داره.
چند روزی بود که از اون شب شوم می گذشت. چند روز که مردم و زنده شدم.
پاهام رو توی شکمم جمع کردم و سرم رو گذاشتم روشون. دیگه تمام اون صحنات داشت می شد کابوس شب و روزم.
نمی تونستم درست و حسابی بخوابم. همش جیغ می کشیدم..
خسته شده بودم از طعنه های بابا، از ترحمای داداشام!
کجا بود مامانم؟
که بوسم کنه..
آرومم کنه..
از همه مهم تر، بغلم کنه!
آهی از اعماق وجودم کشیدم و از جام بلند شدم. قرص رو تا از جلدش خارج کردم و گذاشتم دهنم. با آب مونده ای که توی لیوان بود خوردم.
چند تقه به در خورد و بعد باز شد. ناخواسته با دیدن امیرحسین یقه ی لباسمو درست کردم. صورتش جمع شد اما به روم نیاورد.
بالاخره اونم مرد بود!
از جنس همونی که بی آبروم کرد!
پشتم رو بهش کردم و آروم گفتم:
-چیکار داری؟
با مکثی نسبتا کوتاه گفت:
-خونه ی اون پسره رو بلدی؟
پوزخندی زدم. مگه می شد یادم بره ؟خیابون به خیابون، کوچه به کوچه اشو
بلد بودم!
یادم بود در خونه اش چه رنگی بود. یادم بود توی کدوم اتاق زن شدم..!
وقتی جوابی ازم نشنید به سمتم اومد. اینو از صدای قدم هاش فهمیدم. توی این چند روز متوجه شده بود دیگه نباید بهم دست بزنه. نباید لمسم کنه..
صداشو درست پشت گوشم شنیدم:
_ فقط بگو خونش کجاست.. بگو ونوس..
می گفتم؟
آره باید می گفتم. باید صد برابر بدتر از اون بال رو سرش می آوردم. دوتا داداش داشتم که نه تنها به چشم یه بدبخت خیابونی نگاهم نمی کردن، بلکه حامیه
من بودن. پشتم بودن.
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
-اگر بگم چیکارش میکنی؟
برگشتم و به چشماش خیره شدم. ازم بلندتر بود و همین باعث می شد سرم رو به بالا متمایل بشه. اخم هاش به طرز شدیدی توی هم بود. سیب گلوش بالا و
پایین شد و رگ گردنش برجسته! مثل همیشه وقتی عصبانی میشد رنگ گردنش به سرخی می زد:
-می کشمش..
سر تا سر وجودم پر از لذت شد. لبخند کوچیکی روی لب هام نشست. آروم
گفتم:
-خونه اش بالا شهره...
خب اینم از این پارت ❤️❤️
امیدوارم که خوشتون اومده باشه 😘
برای پارت بعد لطفاً حمایت کنید 😊
حداقل به آرزوم برسم😁
فعلا بای بای💋