🌟 شاه شب من 🌟 P11

یا حسین یا حسین یا حسین · 22 ساعت پیش · خواندن 5 دقیقه

سلام به همهء کسایی که امتحاناتشون تموم شده . 

خوبین خوشین سلامتین ؟ 

خب حالا دارین با خودتون چی میگین ؟ ای بابا بازم این یارو با داستان چرت و پرتش ظاهر شد 😂

خواستین یه سری هم به ادامهء مطلب بزنید 😂 ببینین ادامهء مطلب چقدر تنهاست😂 ببینین ، داره چی میخونه 😂 داره آهنگ من مانده ام تنهای تنها رو میخونه 😂 گناه داره دیگه ، برین ادامهء مطلب . 😂 

خب از شوخی بگذریم ، لطفا هرکسی خواست بره ادامه ⬅️⬅️⬅️⬅️⬅️

 

 

  ×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+

 

آن روز با جوابی که اشتباهاً به رز داده بود ، رز کل روز

 از او فاصله می گرفت و جرئت نزدیک شدن به او را 

نداشت و حتی وقتی او را میدید جیغ میزد و فرار 

میکرد . البته این هم برای مایکل خیلی خوب بود .

آن روز با رفتن رز ، توانست کمی بخوابد و کم خوابی 

و خستگی اش را جبران کند . 

البته که او نمی توانست به خوبی استراحت کند . نه

 بخاطر این که باز هم کابوس میبیند و یا گرم و نرم 

نبودن جایش . بخاطر این بود که حدوداً او در این 

چند سالی که برده بود ، همیشه باید کار میکرد .حتی

اگر کارش هم تمام میشد ، باز هم کاری برای انجام

 دادن داشت . جدا از این ها ، او در این چند سال 

هیچ وقت در روز نخوابیده بود .

او اینقدر در تختش این طرف و آن طرف شد ، که 

چشمانش به خودی خود بسته شد . 

خوابی که میدید بسیار درهم برهم بود . او خواب

 دید که رز درحال مصاحبه با اپرا وینفری است و به او

 میگوید که مایکل جکسون یک وزغ جهش یافته

 است که میخواهد بشریت را با شاخ تک شاخ

 قلقلک دهد و از اشک خندهء آنها به همستر ها غذا 

دهد.در این میان میبل روی صندلی قرمز و چرخداری

  نشسته بود و بابِلز ، شانپانزهء خانگی اش ، درحال 

حل دادن صندلی بود و لوکی به درحالی که داشت 

مونواک ( حرکتی که مثل راه رفتن به سمت جلو هست ولی انگار داره برعکس حرکت میکنه و به سمت عقب حرکت میکنی . این حرکت برای اولین بار ، توسط مایکل جکسون خواننده و رقصندهء آمریکایی درحال اجرای آهنگ بیلی جین در موتاون به مدت پنج ثانیه ایی انجام شد . _ نویسنده _ )  را

اجرا میکرد به سمت صندلی میرفت.کلویی هم داشت

رپ میخواند گه گاهی پایش را محکم بر روی زمین 

میکوبید و کلمهء بعدی اش را محکم میگفت.مایکل 

این ها را مشاهده میکرد ،شخصی با نقابی ترسناک 

سرش فریاد کشید و گفت :" پنجرهء اتاقت رو ببند 

مایک !!!!! "سپس درحالی که آن شخص قهقهه

 میزداحساس کرد دارد از ارتفاعی بلند سقوط می کند

 بر روی کف اتاق از خواب بیدار شد . 

به سرعت از جایش بلند شد و به دنبال پنجرهء

اتاقش گشت تا آن را ببندد . وقتی کمی حالش بهتر

 شد، متوجه این نکته شد که اتاقش هیج پنجره ایی 

وجود ندارد ، با خیال راحت روی تختش نشست . 

او محکم با دستش محکم به سرش زد و به خودش

 گفت :" احمق ... احمق ... احمق ... " او از جایش

 بلند شد و از اتاقش بیرون رفت . حوصله اش خیلی

سر رفته بود و مطمئین بود ، اگر کاری جز خوابیدن و 

احتراحت کردن انجام ندهد ، خواهد مرد . 

همینطور که در راه رو های خالی قصر قدم میگذاشت 

متوجه سایهء دو نفر شد که دارند به سمت او می

 آیند . او دری را باز کرد و در اتاقی که به آن میرسید 

قایم شد . اتاقک نگهداری وسایل نظافتی بود .

 صدای برخورد کسی با در آمد .کسی که ظاهرا به در 

کوبیده شده بود با ترس گفت :" ببخشید ... ایوان

 ببخشید ... شرمندتم ... لطفا ... لطفا ولم کن ... "

 صدای شخص دوم که خشن بود گفت :" نینو ... تو 

باید همون اول به اینجا ها فکر میکردی ... سعی

 نکن جیغ بزنی ... این وقت شب کسی صدات رو

 نمیشنوه ... ببینم ،اون دخترهء مردنی ، داره چی کار

 میکنه ؟ " نینو با خشم به او گفت :" چطور جرئت

 میکنی اینطور ولیعهد رو صدا کنی ؟ فکر کردی کی

 هس... " ظاهرا ایوان بلایی به سر نینو آورده بود ،

 چون او حرفش را ادامه نداد و شروع کرد به ناله

 کردن . مایکل از این که ایوان به میبل توهین کرده

 بود اصلا خوشش نیامد . دلش میخواست یک

 مشت در صورتش بزند . صدای  خندهء  احمقانهء

 ایوان از پشت در شنده شد . او گفت :" شنیدم

 ولیعهد ، یه توله سگ جدید پیدا کرده . میخواد

 ازش برای انجام کاری که سال هاست براش داره

 تلاش میکنه استفاده کنه ؛ یعنی شورش . " مایکل

 که دیگر خونش به جوش آمده بود ، یکی از تی

 هایی که در اتاقک بود را برداشت و طرف محکم تی

 را رو به در نگه داشت . سپس به سرعت در را باز کرد

شخصی که انتظار میرفت نینو باشد درون اتاق افتاد 

 و با سر محکم تی با تمام قدرتش در نقطهء حساس

کسی قطعً ایوان بود ضربه زد. ایوان به سرعت نقش

 بر زمین شد. مایکل به نینو نگاه کرد . نینو فردی با

 پوست قهوه ایی رنگ ، چشمانی عسلی ، بینی

 کشیده و گرد ، قد بلند و لاغر اندام بود که پیراهنی

 آبی به تن داشت . مایکل به سرعت تی را درون

 اتاقک گذاشت و نینو را بلند کرد و با خودش به

 سمت اتاقش برد . به پشت سرش نگاه کرد و

 متوجه شد ، ایوان هنوز نقش زمین است .

وقتی به اتاق مایکل رسیدند واردش شدند و شروع

 کردند به نفس نفس زدن .

نینو نگاهی به مایکل کرد و گفت :" ازت ممنونم . "

 مایکل لبخندی زد و نفس نفس زنان گفت :" قابلتو

 نداشت . " نینو دستش را به سمت مایکل دراز کرد 

و گفت :" من نینو هستم جزوی از خدمهء اسطبل

 ولیعهد . تو کی هستی ؟ " مایکل دست او را گرفت

 و صمیمانه فشرد و گفت :" منم مایکلم . مایکل

 جکسون ، جزو خدمه ایی که زیاد با ولیعهد سر و کار

 داره ‌." 

مایکل خوشحال بود . خوشحال بود چون دوستی

 جدید پیدا کرده بود . با خودش مرام آرزو میکرد که

 بتواند با اقراد بیشتری نیز دوست شود . آن شب او

 و نینو کلی با هم حرف زدند . البته بیشتر نینو حرف

 زد ، چون مایکل بشتر احساس میکرد دوست دارد

 حرف های او را بشنود تا این که خودش حرف بزند .

 

  ×_×_×_×_×_×_×_×_×_×_×_×_×_×_×_×_×_×

 

خب امیدوارم از این قسمت هم خوشتون اومده

 باشه . اگر خوشتون اومد حتماً لایک کنید و نظر

 بدید که خوشتون اومد یا نه .

 

 

 

ممنونم از نگاه زیباتون 🙏🙏🙏

 

 

 

 

در پناه حق ...