رمان جدید

بفرمایید ادامه مطلب چایی میدن☕️
بعضیا ممکن هست معرفی و خلاصه رمان رو دیده باشن الان میخوام یکم رمان پر جزئیات تر بزارم آره دیگه همین
خب بزارید خودم رو معرفی کنم بنده نجمه هستم اسمم هم معنیش ستاره هست✨️
میتونید رزا صدام کنید🧸
درباره ی رمان
خب اول از همه چیز اطلاع میدم این رمان برگرفته از کتاب معروف دسته چهارم هست و خب قراره بعضی چیز ها عوض بشه مثل اسم ها و .......
معرفی شخصیت ها
مرینت دوپن چنگ =۱۸ سالشه قدش ۱۶۰ هست مادرش یک ژنرال نظامی قدرتمند هست و البته خانواده اش دشمن زیاد داره
توضیحات چهره اش=موهای نقره ای بلند داره چشم هاش آبی هست و کلا ریزه میزه و سفید هستن خانوم
آدرین اگرست=۲۳ سالشه قدش ۱۹۰ هست(ماشالله)پدرش و مادرش فوت کردن و جزو ادم های قدرتمند آکادمی هست
چهره اش=پوست گندمی رنگ مایل به سفید داره چشم هاش مشکی هست و موهاش هم مشکی (صد البته بچم جذابه ها)
شخصیت های فرعی=حال توضیح نداره توی رمان معرفی میکنم
پارت 1
من مرینتم فکر کنم این برای شروع داستان خوب باشه بزارید با مامانم شروع کنم مامانم ژنرال هست و ذشمن های زیادی داره دلیلش هم خیلی معلومه بخاطر شورشی ها توی قوانین آکادمی کسانی که شورش کنند میمیرن و بچه هاشون مجبورن توی آکادمی زندگی کنن و اژدها سوار بشن .
خانواده ی من همه توی اکادمی بودن البته به جز پدرم اون طبیب بود آما برادرم خواهرم همه جزو اژدها سواران قدرتمند بودن اما همه چیز تغییر کرد درست بعد مرگ برادرم کارن اون توی مرز کشته شد و پدرم افسردگی گرفت و فوت کرد مادرم بی احساس شد دیگه مثل قبل نشد درواقع هیچی مثل قبل نشد
خواهرم هم یک اژدها سواره اون قدرتمند و نترسه برعکس من، من دوست دارم طبیب شم و کتاب بخونم نه اینکه اژدها سوار شم و با دشمن هامون سر و کله بزنم و توی مرز بمونم و بجنگم البته اگر تا اونجا دوام بیارم هر سال آکادمی عضو جذب میکنه و اونها باید از مراحل سخت عبور کنن باد های تند اژدها های عصبانی کوه های بلند خیلی ها توی مرحله ی اول کشته میشن یا انصراف میدن مثلا اگر ۱۰۰۰ نفر وارد آکادمی بشن فقط ۱۰۰ نفر میتونن اژدها سوار بشن.
هر اژدها سوار نیروی خودش رو دارن وقتی با اژدهاش متحد بشه نیروش ظاهر میشه مثلا برادرم نیروی طبابت رو داشت
و بیشتر افراد نمیتونن با اژدهایان متحد بشن و توی روز متحد شدن اونا ممکنه باعث عصبانیت اژدها بشن و خب جزقاله میشن
راستی یک چیز درمورد فرزندان شورشی ها اون ها رو بدنشون علامت دارن و قطعا دنبال کشتن من هستن چون من بچه ی ژنرال دوپن چنگ قاتل مادر و پدرشون هستم
هر سال اعضا سال های بالاتر میرن مثلا سال اولی ها و بعد سال دومی ها و تا سال چهارم و از اون سال به بعد سرگرد تازه کار میشن.
خواهرم خیلی سعی کرد تا مامانم رو راضیکنه که من طبیب شم ام خب نشد و من قراره فردا با یک کوله به آکادمی برم و همونجا بمیرم اونم توی مرحله ی اول چون نه من بدن قوی دارم.....
خب عزیزان این پارت اوله و ممکنه خیلی جذاب نباشه فعلا دست گرمی وارد ماجرای اصلی نشدیم
و اینکه به همه تسلیت میگم و امیدوارم حالتون خوب باشه
من فعلا شرطی برای رمان نمیذارم و بخاطر اینترنت کاور هم نمیتونم درست کنم
اما لطفا حمایت کنید شاید شرط بزارم
۱۰ لایک و ۵ کامنت همین دیگه
دوستون دارم و بای