دسته چهارم

پارت ²
واقعا مرسی از حمایت هاتون و ازتون ممنونم💚✨️سعی کردم رمان رو بلند تر کنم🧸☕️
حمایت نمیکنی؟🪓🥲👈👉🩴
مرینت=فردا روزی هست که سرنوشتم آینده ام زندگیم مشخص میشه آیا من میتونم مثل خانواده ام اژدها سواری قوی با قدرت کمیاب باشم؟
روز ثبت نام آکادمی
مرینت=از خواب بیدار شدم احساس میکردم دنیا دور سرم داره میچرخه خستگی،ترس،وحشت،غم این احساسات مثل طناب دور گردن پیچیده شده بودن به سختی از جام بلند شدم کیف رو برای امتحان بلند کردم حداقل ¹ کیلو وزنش بود من وسایل زیادی نداشتم من توی اون کوله خاطراتم رو گذاشته بودم یا بهتره هست بگم کتاب هایی که پدرم بهم داده بغض توی گلوم جمع شد سریع کوله رو گذاشتم رو زمین و مشغول پوشیدن لباس آکادمی شدم که صدای در رو شنیدم در باز شد خواهرم کامیلا بود لبخند زد اما معلوم بود ناراحت و نگران هست
کامیلا=سعی کردم مامان رو از کارش منصرف کنم اما نشد ببخشید متاسفم
مرینت= مشکلی نداره
کامیلا=این همه وسیله با خودت نیار فقط متاسفم این رو میگم اما کتاب های پدر رو هم نمیتونی بیاری
مرینت=برای چی
کامیلا=این ها فقط بار اضافی هستن وقتی از روی پل رد میشی باعث میشه نتونی راحت راه بری و با باد تند میمیری به همین راحتی راستی برات چند جفت بوت آوردم اون هایی که داری خوب نیست داشتن بوت های خوب باعث میشه احتمال زنده موندت بیشتر باشه. پاشو سریع لباس هات رو برو عوض کن
مرینت=نگاهی به بوت ها انداختم کوله ام رو سبک کردم اما با در آوردن کتاب ها احساس میکردم دارن به قلبم چاقو میزنن شروع به پوشیدن زره کردم خیلی سبک بود پا بند ها و دستبند هام رو برداشتم یک جا برای شمشیر روی زره بود و چند جای مخفی روی زره بود برای چاقو شروع به پوشیدن بوت ها شدم سنگین بودن داخل بوت ها جایی برای مخفی کردن چاقو داشت سرم رو بالا آوردم که به کامیلا بگم من سلاحی ندارم که دیدم ۶ تا چاقو دستش هست
کامیلا=اینا به دردت میخورن برای مبارزه یا محافظت از خودت و اینکه مرینت باید موهات رو کوتاه کنی همه م دخترا موهاشون کوتاه میدونم موهات رو دوست داری اما این قانونه
مرینت=برام مهم نیست من موهام رو بلند میزارم اصلا از این قانون پیروی نمیکنم اونا جزو زیبایی های من هست(نویسنده=ای شیطون میخوای بری مخ بزنی؟)
کامیلا=باشه حداقل بزار موهات رو رو ببندم چون اذیت میشی
مرینت=کامیلا شروع بافتن موهام کرد کامل آماده بودم کوله ام هم آماده بود از کامیلا خداحافظی کردم که کامیلا دستم رو گرفت
کامیلا=زنده بمون دوست ندارم یکی یدونه باشم
مرینت=بهش لبخندی زدم و به سمت اکادمی رفتم
2ساعت بعد
مرینت=وارد آکادمی شدم هزاران نفر اونجا بودن بیشتر که دقت کردم احساس تنفر،نفرت احساس کردم بعضی از اون ها بچه های شورشی ها بودن علامت هاشون یا روی دستشون بود یا گردن. نام نویسی شروع شد همون اول کار ¹⁰⁰ نفر فرار کردن اسم ها داشتن مینوشتن اسم نفر جلوییم ارن بود اون هم شورشی بود نوبت من رسید
ثبت نام کننده=اسمت
مرینت=مرینت دوپن چنگ با شنیدن اسمم همه شروع به نگاه کردن به من شدن حس بدی داشتم ارن با نگاه های تنفر آمیزش داشت خفه ام میکرد که یهو مرحله اول شروع شد باد های تند و شیب زیاد تا سخت بود اما بخاطر چکمه هام تونستم نصفی از راه رو برم که یهو ارن رو دیدم با چاقو اومد سمت جاخالی دادم نزدیک بود بمیرم اما شروع به جلو رفتن کردم بعد برگشتم و چاقوم رو به سمتش پرت کردم به پاش خورد با سرعت زیاد به سمت جلو میرفتم باد تند مانع سریع رفتن شد چشم هام سیاهی رفت و افتادم یکی دستم رو گرفت یک دختر با موهای مشکی و چشم های مشکی بود بلندم کرد کمکم کرد روی یک تخته سنگ بشینم شروع کرد به صحبت کردن باهام خودش معرفی کرد اسمش ریانن بود که یهو ارن رو دیدم سریع پا شدم و به سختی سعی کردم به جلو برم ریانن هم کمکم کرد بعد از ربع ساعت مرحله اول تموم شد وارد آکادمی شدیم یک نفر با صدای بلند تعداد کشته شدگان رو گفت ۵۰۰ نفر واقعا خوشحال بودم و البته ناراحت
ریانن=راستی خودت رو معرفی نکردی
مرینت=من مرینت هستم دختر سگرد دوپن که یهو یک نفر بهم خورد و نذاشت حرفم رو کامل کنم یک پسر خیلی جذاب بود و قدش دو برابر من بود نگاهی بهش انداختم و اون بدون اینکه بهم نگاه کنه رفت از ریانن درموردش پرسیدم
ریانن=از اون دور بمون اون......
کات^_^
بچه ها رمان هنوز روی دور نیوفتاده اون قسمت های جذاب و قشنگ توی راهن پس زود قضاوت نکنید این پارت یکم بد شد چون یکم حالم بده سعی میکنم جبران کنم
دستم شکست ۳۷۴۵کارکتر
شرایط پارت بعد
۱۱ لایک ۸ کامنت
خدایشش شرط به این کمی من حق ندارم حمایت بشم؟
همین دیگه دوستون دارم موچ بهتون بای💚🧸