
تکپارتی(امید)

امید برای آدم معروفاس برای آدم پولدار ها...
تند تند تو راهرو بیمارستان میدوید خیلی خوشحال بود باید هرچی سریعتر این خبر رو به سوهی میداد دکتر گفته بود بیماریش رو به درمانه دقیقا همون زمانی که ازش قطع امید کرده بودن و بستری شده بود...
به اتاق رسید رسید کمی صبر کرد یه نفس عمیق کشید و سریع در رو باز کرد
- سوهی، سوهی؟؟
سوهی روی تخت نبود...
همه جا اتاق رو گشت ولی هیچکس نبود...
سریع از اتاق بیرون اومد و پرستار ها رو خبر کرد...
نگران و آشفته بود کجا یهو غیبش زد؟!...
پیامی به گوشیش اومد از طرف ا.ت بود...
پیام رو باز کرد
سوهی: الان حتما داری دنبالم میگردی...بیا روی پل
سریع از بیمارستان بیرون زد با تمام سرعت سمت پلی که سوهی بود رفت...
روی پل دنبال سوهی میگشت که بالاخره دیدش...
- سوهی؟ ... بیا عقب حواست نیست میافتی ها...
سوهی با صدای هیون سوک برگشت...
سوهی: اومدی!
_ سوهی چرا اومدی اینجا؟ تو باید تحت درمان باشی بیماریت داره خوب میشه تو...
سوهی: دکتر بهت گفت؟؟... دروغ گفته هیون سوک بیماری من از نوع مرحله چهار هست از پرستار ها شنیدم امیدی به زنده موندم نیست
_ اون ها پرستارن سوهی... دکتر خودش بهم گفت همیشه تو همه کار ها امید وجود داره... سوهی تو که نیامدی اینجا تا...
سوهی: امید؟!... امید برای آدم معروفاس برای آدم پولدار ها... ما که معمولی هستیم به چی امید داشته باشیم؟! وقتی معلوم نیست الان بریم سرکار قبولمون کنن یا نه...
هیون سوک من و تو اصلا شبیه هم نیستیم تو یه آدم پولداری ولی من... تنها چیزی که دارم همون خونس همین!
_ سوهی تو من رو داری خب؟... قرار نیست همیشه زندگی یکسان پیش بره...
سوهی: به هرحال اومدم اینجا چون نمیخوام با درد بمیرم... میخوام تو چند لحظه خودم بسپرم به رود خونه و تمام... مرگ بدون درد...
_ اونجوری قلب من چی ها؟!... نمیگی اینجا یه نفر هست که جونش به تو وصله... اگر تو خودت رو بندازی انگار من رو هم انداختی... انگار شادی، امید، سرزندگی من رو انداختی...
سوهی یه قدم عقب تر رفت...
_ سوهی نه...
سوهی: من نمیخوام وقتی دارم زجر میکشم... درد کشیدن من رو ببینی
_ ولی داری خودت رو جلو من میکشی... میفهمیی؟!
سوهی لبخند کمرنگی زد ...
سوهی: پدرت راست میگفت...من عرضه نگه داشتن فرشته مثل تو رو ندارم ...پدرت راست میگفت من قاتل خانوادمم ....من اگر عاشق تو بشم یه گناه انجام دادم یادته این رو پدرت گفت
_ سوهی اون یه تصادف بود ...
سوهی: ولی من زنده موندم... چون پدرم بغلم کرد و اون زخمی شد...
_ سوهی با پایین انداختن خودت هیچی درست نمیشه... فقط قاتل جسم و روح من میشی همین!
سوهی: یه فلش روی میز داخل اتاق بیمارستان هست اون رو حتما ببین... هروقت دلتنگم شدی با ستاره ها حرف بزن... من همیشه بین اون ستاره ها میمونم و مواظبتم... همیشه بهت نگاه میکنم... فقط قول بده به خودت آسیب نمیزنی...
_قول نمیدم
سوهی: هیون سوک...
_اگر تو بری دیگه کی من رو اینجوری صدا بزنه؟!... کی به خاطر یه شیرموز باهام قهر کنه؟... اگر تو بری...
سوهی: فراموش میشم هیون سوک... قول بده قول بده به خودت آسیب نزنی
_قول نمیدم... سوهی هیچوقت همچین قولی رو نمیدم
سوهی: ولی اگر به خودن آسیب بزنی دیگه دوست ندارم...
سوهی: ولی الان... دوست دارم قشنگ ترین گناه زندگی من!
*سوهی خودش رو پایین انداخت*
_نههه سوهییی(داد)...
*پرش زمانی*
روی مبل نشسته بود و به فیلم سوهی نگاه میکرد فیلم تمام شد...
کُلت داخل دستش رو محکم تر گرفت و روی قلبش گذاشت...
_دیگه چه فایده... رفتی و منم یه مرده متحرک کردی بهت گفتم که قول نمیدم به خودم آسیب نزنم... قهر کن اونجا از دلت در میارم...
لبخند آرومی زد و ماشه رو کشید...
صدا تفنگ تو کل خونه پیچید...
پایان :)