
داستان دارک وب

ادامه؟
خب همتون میدونید که دارک وب یه سایت با ژانر ترسناک و عجیب و غریب و حالم بهم زنه و اصلا پیشنهاد نمیکنم برید چون خودم رفتم و هنوزم پشیمونم که رفتم حالا تو این پست یه داستان از بازدید کننده های دارک وب براتون تعریف میکنم که بر اساس واقعیت:
یه شب تو سال 2018 یه پسر حدود 16-17 ساله که جاستین نام داشت در غیاب پدر و مادرش وارد دارک وب میشه و چون برای اولین بارش نبوده ترسی نداشته و جوری که خودش گفته هرشب داخل دارک وب میرفته دوست جاستین که تامی نام داشت دارک وب و بهش معرفی کرده و بهش گفته بود که روی چیزای عجیب غریب کلیک نکنه ولی جاستین توجه ای نکرد برای مثال چیزای عجیبی مثل نفس مایکل جکسون و میفروختند و یا فروش اعضای بدن تازه و یا فروش ناخون پا و...
جاستین وقتی داشت توی دارک وب میچرخید یه سایت دید که روش نوشته:
کلیک نکن وگرنه....
و جاستین بدون هیچ توجه ای روی لینک کلیک کرد ولی وقتی کلیک کرد صفحه لپ تاپش روشن خاموش شد و سایت باز نشد!
برای بار دوم هم امتحان کرد ولی بازم نشد.
ولی وقتی برای بار سوم کلیک کرد لپ تاپ خاموش شد و صفحه چت آورد که یه پیام براش اومد که نوشته بود:
بهت گفتم کلیک نکن!
جاستین فکر کرد فقط یه رباته یا کسی قصد ترسوندنشو داره پس بخیال از توی چت اومد بیرون چند دقیقه منتظر موند تا اتفاقی بیفته ولی هیچی نشد.
از اتاقش بیرون اومد و رفت آشپزخونه تا آب بخوره وقتی داخل آشپزخونه بود از بالای سقف که اتاق خواهر 8 سالش بود صدای قدم زدن اومد جاستین پیش خودش فکر کرد که فقط داره تو اتاق راه میره پس توجه نکرد و دوباره برگشت تو اتاقش و پشت لپ تاپش نشست.
ولی دوباره یه پیام دیگه اومد که نوشته بود:
من رو نادیده نگیر!
جاستین فکر کرده فقط یه ربات دیگست ولی دوباره پیام اومد:
تشنت بود.
با خوندن این پیام واقعا ترسید و شوکه شد چون تو خونه تنها بود و پدر و مادرش بیرون بودن و اون از خواهرش مراقبت میکرد.
جاستین یه پیام تایپ کرد و نوشت:
میتونی منو ببینی؟
اون شخص سریعا جواب داد و گفت:
لازم نیست تایپ کنی، فقط حرف بزن من صداتو میشنوم!
جاستین شوکه شد و گفت:
وای خدا...
ولی وقتی این حرف و زد یه پیام براش اومد که نوشته بود:
خدا ربطی به این قضیه نداره!
جاستین سریعا از جاش بلند کفاشاشو پوشید وقتی داشت میرفت براش یه پیام اومد که عکس خواهرش موقع خوابیدن بود!
جاستین رفت دنبال خواهرش و وقتی داشتن با خواهرش میرفتن اتاق پدر و مادرش و دیدن که درش آروم باز شد.
عجیب بود! چون هنوز نیمده بودن خونه جاستین پدر و مادرشو صدا کرد.
بعد براش یه پیام عجیب اومد:
نه. ولی اگه بخوای میتونم بابات باشم.
جاستین سرشو از گوشی بلند کرد و دید در اتاق پدر مادرش کامل باز شده و یه مرد با لباس مشکی روبه روشون وایساده
جاستین دوتا راه بیشتر نداره یا باید مثل احمقا اونجا وایمیساد تا بببنه این مرد میخواد چیکار کنه یا باید با تموم سرعت خواهرشو برمیداشت و میدویید و فرار میکرد.
وقتی وایساده بودن مرد بهشون گفت:
بهت گفتم کلیک نکن!
جاستین خواهرشو روی شونه هاش گذاشت و با تموم سرعت دونید و مرد هم دنبالشون دویید و وقتی داشتن از پله ها فرار میکردن مرد از پله ها افتاد و فاصله بینشون زیاد شد.
جاستین و خواهرش رفتن خونه همسایه و به پلیس زنگ زدن و جاستین هم به پدر و مادرش خبر داد ولی اون مرد اونجا نبود.
جاستین گوشی و لپ تاپش به پلیس تحویل داد.
وقتی جاستین داشت به پلیس گزارش میداد یه پیام به گوشی مادر اومد:
دخترت بنظر خوشمزه میاد
یه پیام دیگه برای گوشی پدرش اومد:
بهش گفتم روش کلیک نکنه!
این مرد هنوز پیدا نشده و جاستین هیچوقت دیگه پاشو داخل دارک وب نزاشت.
درخواستی داشتید بگید.