دکتر زندگی

Samin Samin Samin · 7 ساعت پیش · خواندن 1 دقیقه

با تکون های آروم آدرین چشمام رو باز کردم و چمدون هارو از قفسه بالای هواپیما برداشتم و با خودم به سمت پله ها بردم . دست آدرین رو محکم گرفتم تا داخل اون شلوغی گمش نکنم( مگههه بچس)

که هم زمان چمدون ها از دستم افتادن و پخش زمین شدم با کمک آدرین و یه پسره که چهره آشنایی داشت وسایل جمع کردم( بچه ها چون ایده ای برای گفت گو ندارم بیشتر از سمت راوی می‌نویسم)

از پله های هواپیما پایین اومدیم و منتظر  ماشین شخصه آدرین شدیم.

بعد از کمی تاخیر بلاخره اومد چمدون هارو تحویل دادیم و عقب نشستیم سرم رو گذاشتم روی شونه آدرین و کمی چشمام رو بستم تا استراحت کنم.

بیدار شدن من مصادف با وایستادن ماشین شد.

 

 

 

 

 

خب یک چرا حمایت نمیکنید؟ چقدر باید بنویسم؟ اگه ایده ای دارید حتما بگید؟ از این به بعد ژانر چطور پیش بره خوبه؟