
حبــس بـیـــن بازوهــات💜💍 + شخصیت ها🍓🎀

P: 5
سلومممممممم چطورید جوجه های منننن💚💚
من اومدم💜🍇به مناسب تولدم ی پارت طولانی داریم💙
و بالاخره عکس شخصیت ها:))))🎀🎀🎀
و واقعا خیلی خوشحال شدم وقتی تبریکاتون رو دیدم🥹🥹🥹🍓
لایک رو میزنی؟؟؟🫠🐥
◞حَبس بینِ بـازوهـات😝😈◜
#پارت_5
ذوق زده گفتم
- میخوامم بدونمم
بگو دیگه !!
گوشه چشماش چین خورد
کتشو کند و لباساشو در آورد.
- موتور سیاهه داخل حیاط و دیدی فتنه؟!
اره دیده بودم
موتور سنگین بزرگ و مشکی با هیبتی بزرگ که گوشه حیاط بزرگ عمارت بود.
چند بار دورش چرخیده بودم
تند تند سر تکون دادم و چشمام برق زد
- آرهه همون که خیلی خوشگله
دوباره کنارم برگشت
- آره بچهم همون
حالا دوس داری باهم سوارش شیم؟
جیغ خفیفی کشیدم و تند تند بالا و پایین پریدم
- واییی راست میگی؟!
عاشقتممم چاوش
بلند خندید
دستاشو باز کرد و گفت
- آره
الانم بیا بغل آقات که خستم دلبر!
به حرفش گوش دادم و رفتم
لاله گو..شمو ب..و..ید و نفس عمیقی ازم کشید.
زمزمه وار و با مالکیت گفت
- ماله خودمی دوردونه!!
سوالی نگفته بود.
یاداوری کرده بود ماله اونم.
خبری گفته بود!
بله...
من ماله چاوش بودم و کی جرعت داشت انکارش کنه؟
و خبر نداشتم همین مالکیت جنون وارش به من آخر سر...
خش دار کنار گوشم ادامه داد
- بخواب بیبی!!
صبح زود بود که چاوش بیدارم کرد.
توی حیاط بودیم
قرار بود سوپرایزی که گفته بود و نشونم بده.
سرما با وجود کت چرم مشکیم که ستش تن چاوش بود به جونم نفوذ کرده بود
کلاه کاسکت سفید و رو روی سرم گذاشت
با ذوق گفتم
- اینو برای من گرفتی؟!
گوشه چشماش چین خورد.
سر به نشونه تایید تکون داد و مشغول بستن کلاه کاسکت مشکی رنگ خودش شد.
جلوی بادیگارداش کمتر می خندید، برعکس تنهاییمون که یه چاوش دیگه بود
سوار موتور جذابش شد
بهم اشاره کرد و با صدای بمش گفت
- سوار شو
با نابلدی تمام پشتش نشستم
سرشو به عقب چرخوند
- دستتو دورم حلقه کن دلبر
سفت بچسب منو
کاری که گفت و انجام دادم.
یکی از محافظا در عمارت و باز کرد
اونیکی با صدای سرد و خشنش روبه چاوش گفت
- دنبالتون بیاییم آقا؟!
چاوش سر بالا انداخت
- لازم نیست
آخر شب برمیگردیم
وقتی موتور روشن شد ترسیده به کمرش چ..نگ زدم.
صدای خندشو شنیدم
- آماده ای بریم جوجه کوچولو؟!
محکم تر گرفتمش
سرمو روی شونه پهن و فراخش گذاشتم.
صدامو بلند کردم که بشنوه
- آرره بریم
گازشو گرفته بود
ترسیده بهش چسبیده بودم.
یکم حلقه دستامو شل میکردم بیشتر گاز میداد که باز سفت بچسبمش
وسط اتوبان رسیدیم که ترسم کمتر شده بود.
دستامو باز کردم و بلند جیغ میکشیدم.
آدرنالین خونم بالا رفته بود.
نمیگفت نکن..
نمیگفت دختری، زشته...
صداتو پایین نیار...
شاید یکی از مهم ترین فرقش با بقیه مردا همین بود.
چند تا ماشین مشکی ترسناک نزدیکمون شدن.
چاوش سرشو به عقب برگردوند
با دیدن ماشینا بلند عربده زد
- منو سفت بچسب دردونه
کاری که گفت و انجام دادم
ترسیده بودم.
انگار شرایط عادی نبود
اتوبان لعنتی خلوت بود
و ماشینای سیاه با سرعت سعی میکردن بهمون برسن
اینجا چه خبر بود؟
یکی از ماشینا بهمون رسید
با بیرون اومدن اسلحهی از پنجره ماشین جیغ بلندی کشیدم
نفس بریده و ترسیده گفتم
- چاوش اسلحه دارن!!
سرعتشو بالا برد و بلند عربده زد
- مواظب باش نزنن بهت!!
همون لحظه دستشو پشت کمرش برد و کلت مشکی رنگی بیرون آورد
چشام از تعجب گشاد شد
چاوش اسلحه داشت؟
نفسم سخت بالا می اومد
ترس به جونم نفوذ کرد
اسپریمو نیاورده بودم و اگه آسمم میگرفت چی؟!
صدای تیر اندازیشون اومد.
هر تیری که مینداختن چاوش با مهارت موتور و به یه طرف دیگه میفرستاد.
از ترس محکم بهش چسبیده بودم و هق میزدم
سر چرخوندم که دیدم یکی از ماشینا با تیری که چاوش زد عقب موند
راننده اش...
یه لحظه حالت تحو بهم حجوم آورد...
چاوش کشتش؟!
نه امکان نداره چاوش من آدم بکشه!!
زیر لب زمزمه کردم
- کشتش
چاوش اونو کشت.
کنترل اشکام دسته خودم نبود
سوپرایزی که عاشقش بودم تبدیل به یه جهنم شده بود برام
اخ بلند چاوش توی ذهنم پژواک شد
کنترل موتور و یه لحظه از دست داد...
دستشو گرفت روی کمرش
و دوباره کنترل موتور و به دست گرفت
یه لحظه از چیزی که به ذهنم رسید نفسم رفت و برنگشت
با لرز دست روی کمرش گذاشتم
بلند و دردناک جوری که به گوشم برسه غرید
- نکن دردونه
بکش دستتو چیزی نیست
ولی گوش ندادم
دستمو جلو بردم و با خیسی داغی که زیر دستم حس کردم قلبم ایساد
چاوش تیر خورده بود؟!
نفهمیدم چقدر گذشت که دیگه خبری از اون ماشینای سیاه نبود
از شهر خارج شده بودیم
موتور کنار یه خونه باغ ایستاد
ازش پیاده شدیم که چاوش دست خونیشو به پهلوش گرفته بود
کلاه کاسکتمو در اوردم
چاوش با دیدن منی که لرزون ایستاده بودم لبخند دردناکی زد
- بیا کلیدو از جیبم در بیار بریم تو
جلو رفتم و کاری که گفت و انجام دادم
جر هق هق کوتاهی که از ترس بود
هیچی نمیگفتم
کلید و از دستم گرفت و درو باز کرد
اخم کرده از درد گفت
- برو تو!!
داخل رفتم که درو بست و روی تختی که اون نزدیکی بود ولو شد
- اخخ
انگار تازه زبونم وا شد که سریع نزدیکش رفتم
- درد داری؟!
بزار ببینم زخمتو!!
دستشو کنار نبرد
سر بلند کردم که با لبخند داشت بهم نگاه میکرد
- داری میلرزی بچه
بغض کرده گفتم
- تیر خوردی
میفهمی چاوش؟!
تیر نه زخم عادی
بهت شلیک کردن، مگه تو شغلت چیه!!
با این حرفم اخم وحشتناکی کرد و غرید
- به خاک سیاه مینشونمشون
بابت ترس امروزت همشونو از دم تیغ میگذرونم!!
چشاش سرخ بود
جوری جدی اون حرفو زد که رنگم پرید
این روی بی رحم چاوش و اولین بار بود میدیدم.
نفس بریده گفتم
- من..منظورت چیه؟!
ت....تو طرفو کشتی...بهش تی..ر زدی
با وجود دردش دست دور شونه ام انداخت و منو به خودش چسبوند
کنار گوشم گفت
- هیسس دلبر!!
به این چیزا فکر نکن خوب؟!
الان بچه ها میرسن
بیقرار تکون خوردم و گفتم
- نمیخوام چاوش
چرا یه جوری رفتار میکنی انگار آدم کشتن برات عادیه هااان
مگه تو قاااتلی!!!
محکم نگهم داشت
نذاشت از بغلش تکون بخورم و غرید
- آره قاتلم
یه قاتل بی رحم که با کسی شوخی نداره!!
مخصوصا اگه پای تورو وارد بازی کنن
الان ساکت شو
پای من؟!
منظورش چی بود چرا نمیفهمیدم
لعنت به خنگیت دردونه
سکوت کردم و چشم بستم
مثله یه جوجه بارون خورده توی بغلش میلرزیدم و نگاهم به پهلوی تیر خورده اش بود
رنگش پریده بود
لباسش نشون میداد خون زیادی از دست داده بود.
نمیدونم چقدر گذشت که در محکم باز شد
ترسیده سر بلند کردم و...
ترسیده سر بلند کردم
ولی با دیدن کیوان و چند تا محافظا دیگه نفس راحتی کشیدم
به محض اینکه بهمون رسیدن کیوان به سمت چاوش رفت
عصبی گفت
- تیر خوردی؟!
چرا کله شقی چاوش
گفتم محافظ بفرستیم باهات
چاوش با کمکش نیم خیز شد
ولی اونقدر مغرور بود که نذاشت بادیگاردا کمکش کنن و خودش قدم برداشت
- اخخ
چیزی نیست
حواستون روی دردونه باشه!!
حواس؟!
رسما محافطا چهار طرفمو گرفته بودن
انگار قرار بود بازم بهمون حمله کنن
تموم نگاهم نگران روی چاوش بود که از اون ویلا بیرون زدیم
کیوان با حرص گفت
- داشتی جون این بچه رو هم به خطر مینداختی روانی!
چاوش غضبناک نگاهش کرد که دهنشو بست
جوری غرید که موهای تن منم سیخ شد
- خودم بلدم از زنم مراقبت کنم
دهنتو ببند و دخالت نکن کیوان!!
کیوان نفس عمیقی کشید و دیگه چیزی نگفت
چهار تا ون مشکی جلوی در ویلا بود و بوگاتی لوکس چاوش وسطشون
یکی از محافظا در عقب و باز کرد و نشستیم
- دورونه جوری بشین سرشو بزارم رو پاهات
میتونی زخمشو فشار بدی خون ریزیش کمتر شه؟!
تند تند سر تکون دادم
به محض نشستن کیوان به راننده گفت
- سریع برو به سمت عمارت داره خون از دست میده
و بعد به یکی زنگ زد که انگار دکتر بود.
سرمو پایین آوردم که چاوش...
چاوش داشت بهم نگاه میکرد
اخم کرده با دستش روی لپم کشید
- چرا رنگت پریده دلبر؟!
با دلواپسی گفتم
- حرف نزن
زخمت خونریزی میکنه
به زور لبخندی زد و چشاشو بست
اینکه یه آدم بد اخلاق و مغرور تو هر شرایطی بهت لبخند بزنه
نازتو بکشه...
زیادی شیرینه...
یه دستمو داخل موهای مواج مشکیش فرو بردم
ماشین تکونی خورد که چاوش گفت
- اخخ
آروم برون این لامصبو
راننده سریع گفت
- چشم آقا
ببخشید
چهل دقیقه راه رفته رو توی ده دقیقه رسیدیم
کیوان و یکی از محافظا چاوش و پیاده کردن
خونش تمومه صندلیو گرفته بود
گریه هام دسته خودم نبود
تیر توی پهلوش خورده بود
و مشخص بود فقط بخاطر من خودشو به هوش نگه میداشت.
وارد عمارت شدیم و چاوش و داخل اتاقمون بردن
دایه با دیدن ورود محافظا به اتاقمون که ممنوع بود اومد بالا
با دیدن چاوش و لباس من که قرمز از خونش بود محکم رو گونه اش کوبید
- چاوش؟!
یا ابلفظل چیشده، پسرم!!
کیوان سریع جلو رفت و گفت
- چیزی نیست
زیاد وخیم نیست الان زند میرسه
اولین بارش نیست که شلوغش میکنید
اولین بارش نبود که تیر میخورد؟!
از اتاق بیرون اومدم
لب پنجره ایستادم و به محافظا نگاه کردم
دو برابر شده بودن
از همشون میترسیدم
کمی بعد دکتر اومد و زخمشو پانسمان کرد
دم در اتاق نگران منتظر بودم
ببینم حالش چطوره
همون لحظه کیوان درو باز کرد
لبخند خسته ای زد
- بیا برو داخل
این مرتیکه تخس مارو کشت بس گفت دردونه کجاست
سریع به سمت اتاق رفتم
دستمالای خونی روی عسلی حالمو خراب کرد
به طرفش رفتم که دراز کشیده بود و چشماش بسته بود.
یه سرمم به دستش وصل بود.
بالای سرش ایستادم سریع چشماشو باز کرد.
رنگ چشاش شبیه خون بود
آروم گفت
- بیا جلو ببینمت!
جلو تر رفتم و روی تخت کنارش نشستم.
دستشو جلو آورد و موهامو کنار زد
گونه امو نوازش کرد و اخماش درهم رفت
- رنگت چرا اینقدر پریده؟!
ابرو بالا انداختم
مشخص بود همهی این اتفاقا براش عادیه
و یعنی من تا الان با یه مرد قاتل زندگی میکردم؟!
قاتلی که دیونه وار روم حساس بود...
دست خودم نبود که پوزخندی زدم
- نپره؟!
مگه یه تفنگ بازی بود که یادم نمونه چاوش؟!
تو تیر خوردی
به یکی ام تیر زدی که ممکنه مرده باشه
میفهمی؟!
عصبی گفت
- هیسس!!
ساکت شو دردانه
دستام میلرزید
عصبی تر از خودش پرخالش کردم
- چرا ساکت شم هان؟!
من میدونستم شغلت عادی نیست
تو بودی که همیشه منو احمق فرض میکردی
بلند فریاد زد
- گفتم خفه شو!!
سکوت کردم..
نه، بهتم برد...
چاوش بود با من اینجوری حرف زد؟!
تند تند پلک زدم که جلوی گریه ای که توی چشام جمع شده بود و بگیرم
خودش لوس و بد عادتم کرده بود
الان با این دادش حس میکردم دارم واقعا خفه میشم.
نگاهی به چشمام انداخت
عصبی پوفی کشید
خواستم از روی تخت بلند شم
اما سریع دستمو گرفت و به طرف خودش کشید
همین باعث شد تعادلمو و از دست بدم و سرم محکم به سینه ستبر و لخ..تش بخوره
- لعنت به چشات بچه
زخمش اون طرف بود و آسیبی ندید
اما سریع خواستم بلند شم که به زخمش فشار نیاد
اما دستشو پشت گردنم انداخت و صورتمو به خودش چسبوند
- ازت جات تکون نخور ببینم
جوابشو ندادم
تک خند کوتاهی کرد
- قهر کردی؟!
هوم؟
صدام بغض دار بود
دسته خودم نبود که با گله گفتم
- آره، چون داد زدی سرم
بهمم گفتی خفه شو
صدای قهقهه جذابش بلند شد
موهامو پشت گوشم زد
آروم کنار گوشم پچ زد
- جااانم دخترکم؟!
میدونم مقصر خودمم که اینقدر لوست کردم بچهام
⊱┄┅┄┅┄┄┅┄●💜💍●┄┅┄┅┄┄┅┄⊰
ببرین برای شخصیت ها:)))💜
چاوش🔗❤️🔥

مهتاب(یا همون فسقلی)🐥🫠

شرط:
ههیچچچی چون تولدم هست🫶🏻🐥(ولی حمایت یادت نره) 🌻
هیچی دیگه باییییی🫠👑
💜💍