
حبــس بـیـــن بازوهــات💜💍

12 تا P: 6
سلاممممممممم💙💙💙💙چطورید🦋🦋
من اومدم با پارت6تاااا12😍💜
اگه دوست داشته باشید اینجوری پارت میدم.....
خوب برو ادامه...
وایسا...
لایک نمیکنی؟؟؟!!🥺
◞حَبس بینِ بـازوهـات💜💍◜
#پارت_6💜💍
بی حواس مشتی توی سی..نه سفت و سنگیش زدم
با غر گفتم
- اصلا تو چرا مثله بچه ها با من رفتار میکنی چاوش!!
سریع دست آزادشو روی پانسمانش گذاشت
چهره اشو درهم کرد و گفت
- اخ اخ
چقدر محکم زدی بچه!!
نگران سرمو چرخوندم به طرف پانسمانش
خونی نبود
ولی با دیدن صورتش تند تند گفتم
- زخمت درد گرفت؟!
وای یادم نبود
بزار، بزار الان میگم به دکتر بیاد
خدا لعنتم کنه
سریع نیم خیز شدم که دوباره دستمو کشید و افتادم سر جای اولم
سرمو روی سی...نه اش چرخوندم که خم.ار نگاهم کرد
- هوممم چیزای خوبی میبینم
نگرانم شدی؟!
آروم سرمو به نشونه آره تکون دادم و چشمامو بستم
با شعف و لذت لپمو ب.و..س.ید
محکم فشارم داد و غرید
- حالا بگو چرا شبیهه بچه ها باهات رفتار میکنم
تو دختر منی!!
همون لحظه در اتاق باز شد و دکتر زند اومد تو
خواستم بلند شم که نذاشت
عصبی و خشن به زند گفت
- این خراب شده مگه در نداره؟!
که هرکی بخواد بیاد داخل
با صدای بلندش کیوان اومد داخل
با دیدن ما تک خندی زد
- چته باز آمپر چسبوندی
زند که اونم خندش میومد ولی نشون نمیداد که چاوش نترکه گفت
- عذر میخوام تقصیر من بود
ندونستم زنتو با این شرایطتتم ول نمیکنی
و با اشاره ای که بهمون کرد
من با اشاره ای که بهمون کرد سرخ شدم
ولی چاوش پر رو پر رو گفت
- زنمه!!
به تو چه!؟
با پرخاش چاوش زند این بار خنده اش واضح شد
روبه کیوان گفت
- بهتره بریم
مریضمون انگار یه درمان بهتر از مسکن و دارو کنارشه!!
چاوش بی حوصله جواب داد
- خوب فهمیدین
الان تنهامون بزارین
بیرون!!
کیوان پوزخندی زد و گفت
- حالا مواظب باش بخیه هات باز نشه
معذب جمع شدم
از خجالتی داشتم ذره ذره آب میشدم
چاوش این بار غرید
- خفه شو!!
کیوان خندید و بیرون رفت
زند گفت
- داروهاتو یکی از محافظات رفته بگیره
دوز مصرفش و روی عسلی گذاشتم
پانسمانتم هر روز میا...
گردن کش دادم و بین حرفش پریدم
- من بلدم
خودم براش عوض میکنم!!
چاوش زیر لب پچ زد
- کوچولوی دلبر!!
زند با شک بهم نگاه کرد
- بلدی؟!
زخمش حساسه؟
#پارت_7💍💜
سر به نشونه تایید تکون دادم
- آره بلدم
دوره اشو دیدم
زند خندید و خطاب به چاوش گفت
- پس دلبرت پانسمانتو عوض میکنه
وحشی بازی در نیار!!
وقتی از اتاق بیرون رفت
چاوش روبه من با زمزمه گفت
- دلبرم جون بخواد
هوم؟
اخم کردم
با یاداوری اتفاقا با جونی که به لرز افتاد گفتم
- گول نمیخورم من
هنوزم یادمه به یه نفر تیر زدی و مرده
بغلم کرد
با ملایمت موهامو کنار زد و جواب داد
- نمرده دردونه ام
ببین من الان تیر خوردم ولی مردم؟!
اونم الان بهش رسیدن
منطقی به نظر می اومد
اما با سرتقی گفتم
- به هرحال تو چرا باید تفنگ با خودت داشته باشی!؟
پوفی کشید
- بخاطر شغلم
نپرس چون مثله همیشه جوابی نمیگیری!!
نه الان بلکههیچ وقت به سوالم جواب نمیداد
شغلی که بخاطرش این همه برو بیا راه انداخته چیه
درحالی که من همیشه فکر میکردم کارخونه داره
ولی انگار شغل اصلیش یه چیزی بیشتر از اینا بود
با صدای بَم و خشداری گفت
- از چفتم تکون نمیخوری!!
میخوام بخوابم
حله دخترکم؟!
خواستم مخالفت کنم
اما یادم افتاد زخمیه
پس آروم گفتم
- باشه
فقط زود بیدار شو
حوصله ام سر میره
سر تکون داد و سفت بغلم کرد
- باشه دلبرک
و سرشو روی پاهام گذاشت
فهمیدم چی میخواد
عادت کرده بود دستم داخل موهاش باشه که بخوابه
نیم ساعت بود که خوابیده بود
حس میکردم پاهام از سنگینی هیکلش جزوی از بدنم نیست
یه لحظه دلم برای مامان و داروین تنگ شد.
کاش میتونستم ببینمشون
دیدن مامان ممکن بود
ولی داروین یه چیز غیر ممکن بود
مگه اینکه بخوام اون روی چاوش و ببینم
اون روی ترسناک و وحشیش.
ولی یواشکی که نمیفهمید؟
میفهمید؟!
به امتحانش می ارزید
با فکر دیدن یا شنیدن صداش ذوق کردم و همه اتفاقات امروز یادم رفت
در اتاق سریع بدون در زدن باز شد
ترسیده سرمو بالا آوردم که مادر چاوش و یه دختر غریبه داخل اتاق اومدن.
مادد چاوش به محض دیدن وضعیت چاوش و پانسمانش
طلبکار رو به من گفت
- پسرمو چیکار کردی؟!
گفتن باهم رفتین بیرون
میخوای بکشیش!؟
اره باید از اول میفهمیدم بخاطر چی آویزون پسر من شدی
#پارت_8💜💍
هاج و واج مونده بودم
که نرسیده داشت از چی حرف میزد
دستمو از داخل موهای چاوش بیرون اوردم
- سلام مامانجون
دارید از چی حرف میزنید؟!
مادرش دوباره با پرخاش گفت
- چه سلامی چه علیکی؟
رو کرد روبه همون دختره که داشت با پوزخند بهمون نگاه میکرد
و گفت
- میبینی شادان؟
میبینی چه پر روعه
پسرای مردم زن میگیرن پسر منم زن گرفته
با صدای بلندش چاوش از خواب بیدار شد
به محض تکون خوردنش مامانش جلو اومد
نگران گفت
- پسرم، خوبی؟!
چه بلایی سرت آوردن هان!
خدا لعنتشون کنه
چاوش سر بلند کرد، با دیدن اون دختره اخم غلیظی روی صورتش نشست
سرشو از روی پاهام بلند کرد
چشمای خمار از خوابشو به مادرش دوخت
- خوبم
کی بهتون خبر داده؟!
اینجا چیکار میکنید شما!
مادرش دلخور گفت
- یعنی نباید بدونم پاره تنم تیر خورده
مادرتم من چاوش
چاوش پوزخندی روبه مادرش زد
- برید پایین الان میاییم
دیگه بدون اجازه وارد اتاق ما نشید
به تاج تخت تکیه زد و جلوی مادرش و دختری که فکر میکنم دختر خالش بود
با ملایمت روبه من پرسید
- پاهات درد گرفت عروسکم!؟
#پارت_9💜💍
لبام کش اومد
ناراحتی حرفای مادرش از صورتم پر کشید
- نه خوبم
با چشمای براق سر تکون داد
مادرش از اتاق بیرون رفت ولی دختر خالش موند
چاوش با صدای که دیگه ملایمتی توش نبود گفت
- چیو نگاه میکنی!؟
باید بگم بیان ببرنت
شادان پوزخندی زد
به من اشاره کرد و با تحقیر گفت
- انتخابت این دختره بود؟!
این که پوفش کنی باد میبرتش بس کوچولوعه!!
صورتم از حرص سرخ شد
درسته ریزه میزه بودم
ولی خوب زبون ما ریزه میزه ها همیشه دراز تره
چاوش خواست حرف بزنه که دست روی دستش گذاشتم و جلوشو گرفتم
زند گفته بود نباید زیاد حرف بزنه
همین که بیمارستان نرفته بود کلی خطر داشت.
روبه دختر خالش گفتم
- عزیزم الان چرا حرص و جوش ریزه بودنه منو میخوری؟!
یکم از وزن تو رو بر دارم اوکی میشه؟!
این بار اون بود سرخ شه
چاوش نیشخند جذابی زد
با تفریح داشت بهمون نگاه میکرد
شادان با حرص از اتاق زد بیرون
بینیمو چین دادم و روبه چاوش گفتم
- فامیلات خیلی نچسبن
مخصوصا دختر خاله ات!!
قهقهه بلندی زد و با بی قراری گفت
- بیا یه ب...س بده
چثدر شیرین زبونی تو بچه
قبل اینکه کاری که گفت و انجام بدم دایه در اتاقو زد
- دارهارو آوردم!
مادرتونم منتظره پسرم!!
رفتم دارو هارو از دایه گرفتم
و گفتم
- الان میاییم دایه
نگران گفت
- دخترم بهتره تو نیایی
مرجان خانوم حساسه
ممکنه حرفی بزنه ناراحتت کنه
اخم ظریفی روی پیشونیم نشست
چرا نرم؟
تا اون دختره عفریته از نبودنم کنار چاوش استفاده کنه؟!
- میایم یکم دیگه
جمع بستم
یعنی قرار نیست میدون و خالی کنم ک به شادان بدم
مخصوصا الان که مادر چاوش اصرار داره و وارث میخواد
و چاوش قبول نمیکنه من حالاها بچه بیارم
چون کوچیکم و نمیتونم تحمل کنم
ولی به نظر خودم میتونستم
و مشکلی نداشت
ولی از گفتنش بهش میترسیدم
- عروسک!!
بیا یه پیرهن بهم بده
سریع به خودم اومدم و سر تکون دادم
- الان میارم
به طرف اتاق لباسا رفتم و یه پیراهن مشکی رنگ از بین انبوه لباسای مارکش بیرون کشیدم
به طرفش قدم برداشتم
به تخت رسیدم نگاهم به پانسمان خونیش خورد
- اول پانسمانتو بزار عوض کنم بعد بریم
سر به نشونه نه تکون داد
چشمکی زد و گفت
- نمیخواد
یکم دیگه برم حموم عوضش میکنی!!
گونه هام سرخش شد
سریع پیراهنو به طرفش گرفتم
- سریع بپوش
الان میاد موهامو از ته میگیره و میکشه
- کی جرعت داره نوک انگشتش به دخترک من بخوره؟!
یه لحظه نفهمیدم اینی که جلومه چاوشه
و دارم درباره مادرش حرف میزنم
گوشه بینیمو چین دادم
و هرچی توی ذهنم بود و گفتم
- مادر سلیطه ات دیگه!!
یهو با دست کوبیدم تو دهنم تا خفه شم.
همین که سر بلند کردم با اخمای درهم و صورت جدیش مواجه شدم
- چی گفتی؟!
صدام از ترس لنکتی شد
- هی..چی.
منظورم...یه
جدی بین حرفم پرید و غرید
- راجب مادر من درست حرف بزن دردونه!!
بار بعد نبینم این رفتا بچگونه رو ازت
تند تند سر تکون دادم
زیر لب آروم زمزمه کردم
- ببخشید
جوابی نداد
انگار زیادی ازم دلخور شده بود
مادرش تونست نخواسته ام که شده
حتی با اومدنشم بینمون ناراحتی ایجاد کنه.
باید از دلش در میاوردم
اونقدر قد بود
که با وجود دردش حتی نمیذاشت کمکش کنیم
شونه به شونه هم از پله ها پایین رفتیم
شادان و مرجان خانوم داخل پذیرایی بزرگ عمارت نشسته بودن.
#پارت_10💜💍
چاوش روی مبل لم داد
که کنارش، روبه روی مامانش نشستم.
طبق عادت همیشه بازوشو دورم حلقه کرد
بدون توجه به حضور مادر و دختر خاله عصبیش
بدجنسی بود که لبخند کوتاهی زدم
شادان با صدای حرصی گفت
- رعایت کنید بد نیست
من هیچی، بزرگتر اینجا نشسته
این شرایط برای ما عادی بود
چاوش عادت داشت همیشه منو کنار خودش نگه داره
با تمومه ابهتی که توی تک تک رفتارش بود
ولی با من مثله جوجه ظریف بغلی رفتار میکرد
چاوش با خونسردی گفت
- زنمه
فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه دختر خاله
شادان از حرص سرخ شد
مرجان خانوم گفت
- راحت باش پسرم
زنته، نامحرم که نیست.
جفت ابروهام بالا پرید
مرجان خانوم و این حرفا!؟
ناخودآگاه حس بدی گرفتم
نمیدونم چی بود
ولی حس شیشمم اصلا دروغ نمیگفت
مادرش این بار روبه من
با محبتی که تاحالا ندیده بودم گفت
- دخترم، میخواستم یه چیزی ازت بخوام
که امیدوارم نگرانی مادرانه منو درک کنی و ازم ناراحت نشی!!
پارت_11💜💍
یه نگاه به چاوش انداختم
عصبی بود
چرا؟!
حس میکردم داره جلوی خودشو میگیره
روبه مرجان خانوم با لحن سردی گفتم
- بفرمایید
لبخند ظاهریشو کش داد
- چاوش نیاز به وارث داره دخترم
یه وارث پسر
برای گرفتن ثروتی که حقشه
ته دلم خالی شد
ناخواسته بازم به چاوش نگاه کردم که حتی نگاهمم نمیکرد
با صدای که سعی میکردم عادی باشه گفتم
- خوب؟!
چاوش این بار به حرف اومد
- مامان!!
فکر کردم حرفای بار قبل کافی بوده
ولی انگار باید بازم یادآوری کنم
مرجان خانوم اما بی اهمیت روبه من گفت
- چاوش راضی نمیشه براش بچه بیاری
شاید چون از یه خانواده اصیل نیستی پس...
قلبم با این حرفش شکست.
صدای شکستنش به حدی بلند بود که حس کردم چاوشم شنید
چون روبه مادرش با صدای بلندی غرید
- بسه!!
مرجان خانوم بدون توجه به من گفت
- مگه خودت نگفتی!؟
که دلت میخواد مادر بچت یه زن اصیل باشه
نه یه بچه که خودشم نیاز به بزرگ شدن داره!!
مبهوت به چاوش نگاه کردم
اون این حرفو زده بود؟
امکان نداشت چاوش اینو بگه
ولی چرا بهم نگاه نمیکرد!؟
#پارت_12💜💍
صورتش ولی سرخ شده بود از حرص
که مامانش گفت
- باید زن بگیری چاوش!!
و کی بهتر از دختر خاله ات
حس کردم مغزم اتصالی کرد
جلوی من داشت برای شوهرم دختر انتخاب میکرد!؟
خواستم بلند شم که چاوش محکم دستمو گرفت
و با تحکم گفت
- بشین!!
با چشمای پر از آب نگاهش کردم
چشمش که به چشام خورد انگار دیوونه شد
که روبه مامانش گفت
- نمیخوام حرفی بشنوم مامان
اگه قراره هر بار با این بحث دردونه رو اذیت کنی نیا عمارت
خودم میام بهت سر میزنم
مامانش دستشو مشت کرد و از حرص سرخ شد
- من برای خودت میگم پسرم وگ...
چاوش بین حرفش پرید
- میام خونت حرف میزنیم
چرا جلوی من حرف نمیزدن!؟
سر پایین انداختم
مثله تمومه وقتایی که عصبی میشدم دستم شروع کرد به لرزیدن
چاوش سریع داد زد
- سیما یه لیوان آب قند بیار
صدای شادان و شنیدم که با نیشخند مسخره ای گفت
- مریضه زنت!؟
چاوش چنان بهش توپید که منم از ترس وقت بود بپرم
- خفه شو!!
مامانش سریع لیوان و از سیما گرفت و جلو اومد
با نرمش گفت
- چی گفته مگه پسرم
نگران شده بود
چاوش لیوان و ازش گرفت
- ببرش کنار از جلوی چشم زنه من!
آینه دق براش آوردی!؟
دست چاوش که نزدیک اومد ناخودآگاه کنارش زدم
و بیشتر جنین وار توی خودم جمع شدم
صدای بمش زیر گوشم بلند شد
- قرار بود پانسمان زخممو باز کنیا دخترکم
با بغض گفتم
- بده دختر خاله ات باز کنه
اون اصیل و خانواده داره دیگه
من بلد نیستم!
نفس بلندشو شنیدم
- دردونه چرا لج میکنی
از این بچه بازیات خوشم نمیاد
دوباره تکرار کردم
- دختر خاله ات خانومه
برو اونو بگیر
یهو محکم بازمو کشید
و جسه کوچیکمو به عقب برگردوند
اونقدر سبک بودم حتی بابت زخمش خمی به ابرو نیاورد
- این لوس بازیا چیه!؟
دلخور نگاهمو چرخوندم که نبینمش
- باشه من لوسم
ولم کن
محکم بین بازوهاش چلوندم
- قهری؟!
نازتو باید بکشم الان
شوهرت زخمیه ها، الان تو باید به من برسی
پوزخندی زدم
- تا شادان خانوم هست من چرا!
چشماش شیطون شد
به بازوهاش اشاره کرد
- یعنی بازوهامم بدم بهش!؟
عیب نداره سر بزاره روش!!
چشام گشاد شد
عصبی جیغ کشیدم
- اونا ماله منن
حق نداری به کسی بدیشون
من گفتم خودت نه بازوهات
توام که از خداته!
⊱┄┅┄┅┄┄┅┄●💜💍●┄┅┄┅┄┄┅┄⊰
خوشتون اومد؟؟؟؟
اگه دوست داشته باشید که از این به بعد اینجوری پارت میدم🖤🎀
شرط پارت بعدی: <<< 17 لایک و 22 کامنت ببیشتر باشه❤
باباییییییی✨💛