سلام بچه ها بریم برای ادامه رمان خون آشامی لطفاً حمایت کنید چون اگه حمایت ها کم باشه ممکنه متوقفش کنم با تشکر خب خب بریم برای ادامه

        پارت دوم: آتشی که ترکی روی یخ انداخت 🔥🧊                       

راین به آرامی و مثل سایه به دنبال لیا می‌رود.وقتی به کلبه نزدیک میشود لیا را در اسطبل می‌بیند و شمشیرش را آهسته از غلاف بیرون می‌کشد و به سرعت به سمت لیا به حمله ور می‌شود.لیا روی زمین می‌افتد و آهسته آهسته به عقب میرود  تا جایی که به دیوار برخورد می‌کند.

راین شمشیرش را بالا میگیرد و تا می‌خواهد حمله کند چشمش به چشمان آتشی لیا می افتد و پشیمان شمشیرش را رو ی زمین می اندازد. دختر بچه از ترس شروع به گریه کردن می‌کند راین دستش را می‌گیرد و بلندش می‌کند. و دریک چشم بهم زدن ناپدید می‌شود.

راین گیج شده بود از اینکه چطور قلب سرد و بی احساسش برا آن دختر به رحم آمده بود.

با خودش گفت: این حس عجیب چیه؟ چرا انقد برام آشناس؟ چرا برای لحظه ای دلم برای آن دخترک سوخت آخه چطور ممکنه من همیشه برای  همه ی انسان ها خشن و سرد بر خورد میکردم ولی انگار...انگار آن دختر فرق داشت.

راین هنوز متوجه نشده بود سرخی چشم های لیا آتشی که در چشمم های لیا بود کار خودشون رو کرده بودند آن چشم ها بلاخره توانسته بودند گوشه ای از قلب یخی راین را آب کنند.

 

خب خب بچه ها حالا برای این پارت یه معنا طرح میکنم ببینم کی می‌تونه درست جواب بده

منظورم از آتشی که ترکی روی یخ انداخت کدام قسمت رمان بود. ببینم کی می‌تونه درس جواب بده 

ببخشید بچه‌ها نتونستم طولانی‌تر از این بنویسم ولی قول میدم پارت های بعد بیشتر باشه و اگه میشه با لایک و کامنت‌ هاتون ازم حمایت کنید کنید با تشکر😘❤️