
🩷حکم اصلی P3 🩷

سلام حالتون خوبه؟ من S.K هستم قلمرو عشق ؛ واقعیت؛ گذشت از انتقام براتون ی رمان جذاب و باحال آوردم که قراره یک در میون همراه قلمرو عشق پارت گذاری بشه .خب حالا بریم ی برای ی معرفی کوچولو و بعدم برید ادامه مطلب تا اولین پارت این رمان جذاب رو بخونید و با حمایت هاتون بهش روشنایی ببخشید ♥️
این دفعه داستان ما در مورد پزشکیه که همه فکر میکنند مرتکب خطای پزشکی شده .
هیچکدام از وکلا حاضر به قبول کردن پرونده اش نیستن ولی یکی میاد یکی که براش خیلی آشناست و قراره کمک حالش بشه .
شروع پارت جدید ادامه پارت دو
( این پارت پرونده حقوقی سخت )
با خونسردي کامل وارد یکی از شناخته شده ترین موسسات حقوقی فرانسه شدم.
همین که وارد لابی شرکت شدم استرس خاصی وجودمو فرا گرفت. این حس برا من یکی عجیب غریب بود چون من همیشه جراحی های حساس و مهمی رو با خونسردي و جدیت کامل به پایان می رسوندم و الانم باید مثل اون مواقع ها خونسرد و جدی می بودم .
طبق دستور عمل های آقای لاحیف سوار آسانسور شدم و طبقه 4 رو زدم .
هر ثانیه که میگذشت استرسم بیشتر می شد و هر دفعه همین حرف قبلی ام تکرار میکردم باید خونسرد و جدی باشم ولی این تکرار باعث میشد آشوب درونم شعله ور تر شود .
به محض باز شدن در آسانسور راهرو طولانی طبقه 4 برام نمایان شد و من باید این راهرو تا آخر میرفتم تا برسم به میز منشی.
دیوار های راهرو پر از تابلو های نامگذاری شده از وکلای ارشد شرکت بود .
امیدار بودم که یکی از این وکلای پرآوازه قراره به دادم برسه.
رسیدم به میز منشی ؛ منشی سرگرم تایپ کردن در لپ تاپ اش بود و متوجه حضور من نشد.
به خاطر همین صدام رو نسبتا بلند کردم جوری که گستاخانه نباشه و توش احترام و جدی هم موج بزنه گفتم : با عرض سلام و وقت بخیر . بنده آقای اگراست هستم با جناب آقای هاثورن قرار ملاقات داشتم .
منشی زنی به ظاهر مرتب و جدی بود .
به آرامی سرش بلند کرد نگاهش رو به من دوخت بعد با ی لحن رسمی و جدی پرسید : شما جناب آقای اگراست هستید درسته ؟؟
لحظه ای نفس عمیقی کشیدم و گفتم : بله خودمم .
او از سر جاش بلند شد با اشاره ی دست اش منو به سمت راست هدایت کرد و گفت : بسیار خب ؛ لطفا از این طرف .
قبل اینکه وارد اتاق آقای هاثورن شویم منشی تقه ای به در زد و بعد اینکه اجازه ورود مون صادر شد.
وارد اتاق مجلل آقای هاثورن شدیم .
هوای اتاق ترکیبی از بوی قهوه تازه و کاغذهای نو بود .
اتاق نورگیری بالای داشت و همینا باعث شده بود که احساس راحتتری نسبت به قبل داشته باشم .
آقای هاثورن کسی که فکر میکردم بسیار جدی و خشن باشه اما برخلاف تصورم با خوشرویی از جاش بلند شد و اومد به سمتم گفت : خوش اومدید آقای اگرست . منم منتظرتون بودم .
بعد به مبل های تک نفره چرمی قهوه ای رنگ اشاره کرد گفت : لطفا اینجا بشنید.
بعد این حرفش خودشم دقیقا رو به رو ام نشست و گفت : چی میل دارید؟؟ بگم براتون بیارن .
لبام تر کردم گفتم : ممنونم من به چیزی میل ندارم .
لبخندی زد گفت : پس من براتون انتخاب میکنم .
بعد رو به منشی کرد و گفت : لطفا بگو دو تا قهوه تلخ بیارن .
بعد اینکه منشی رفت رو به من کرد گفت : آقای لاحیف زیادی ازتون تعریف کرده و چون لاحیف بهترین دوست منه و شما هم امین اون هستین به خاطر این چند مورد سعی کردم یکی از بهترین وکلا رو برای پرونده تون پیدا کنم .
اما متاسفانه به دلیل احتمال باخت پرونده تون اکثر وکلای ارشد مون پرونده تون رو رد کردن .
لبخندی غمگینی زدم گفتم : از اولش هم معلوم بود ؛ خودمم میدونستم قرار نیست وکیلی پرونده مو قبول کنه .
سرمو پایین انداختم و با صدایی استوار اما کمی لرزان ادامه دادم : فقط من ی چیزی نمیفهمم چرا از بین این همه قاتل وکلا فقط منو رد میکنن . اگه قرار بود وکلا تموم پرونده های قتل رد کنن اونوقت دیگه حق هیچ مظلومی خورده نمی شد و هیچ قتلی رخ نمیداد اونوقت به هیچ وکیل کیفری احتیاجی نبود .
آقای هاثورن با همون خوشرویی گفت : آقای اگراست من میفهمم که شما چی میگین .
ولی شما چی ؟ شما میدونین چرا وکلا پرونده تون رو رد میکنن ؟؟
با حالت سوالی گفتم : نه نمیدونم.
آقای هاثورن با صدایی که کاملا حس صداقت و راستگویی رو منتقل میکرد گفت : پرونده شما به خاطر چندین دلیل رد میشه . یکی از این دلایل اینکه ی سری همکاران شما رو قاتل ی پسر بچه کوچک میبینن و بخاطر احترام به حقوق بشری شما رو رد میکنن .
و ی سری هم با توجه به نتایج اولیه پزشکی قانونی شما رو رد میکنن چون با توجه به نتایج باخت پرونده حتمیه .
و ی سری آخر هم به خاطر اعتبار و آبروی چندین ساله شون پرونده شما رد میکنن اگه این محکمه رو ببازند آبرو و اعتبار شون از دست میره یا هم همه اونا رو به عنوان وکیل مدافع جنایتکاران سازمانیافته میشناسن و این باعث میشه که دیگه هیچ موکلی برای خودشون پیدا نکنند
پس بخاطر این دلایلی که به خدمت تون عرض کردم پرونده تون رد میشه .
سر تکون دادم و گفتم : پس با توجه به حرفایی شما موندن من اینجا هیچ فایده ای برام نداره پس
با اجازه تون من برم و از مابقی رو های آزادیم استفاده کنم . ممنونم .
از سر جام پاشدم و میخواستم برم که آقا هاثورن گفت : صبر کنید آقای اگراست هنوز حرفای من تموم نشده.
لطفا بشینید سر جاتون.
با توجه به احترامی که نسبت بهش داشتم برگشتم سر جام و نشستم روی همون مبل که آقای هاثورن ادامه داد : نگران نباشید . براتون خبرای خوشی هم دارم .
بعد این حرفش تقه ای به در خورد با اجازه ی آقای هاثورن یکی از خدمه های شرکت وارد اتاق شد و قهوه ها رو روی میز قرار داد و رفت .
بعد بهم لبخندی زد گفت : لطفا ی قلوپ از قهوه تون بخورید تا یکم حالتون جا بیاد معلومه که خیلی ناامید و ناراحت هستید.
اگه منم جای شما بودم حال روزم این میشد .
من مطمئنم که شما بی گناهید از ظاهر تون معلومه که آدمی نیستید که
در زندگی اشتباه کنید .
لبخند تلخی زدم و گفتم : درسته من آدمی نیستم که بخوام اشتباه کنم ولی خب بالاخره منم ادمیزادم و اشتباه هایی در زندگی کردم که قابل جبران و ببخش نبودن . پس در نتیجه نمیشه از ظاهر و قیافه آدما باطن اونها رو فهمید .
آقای هاثورن مثل من لبخند تلخی زد گفت : اونکه سر جاشه منم اشتباهاتی کردم که قابل جبران و ببخش نبودن . ولی خب در این حد با تجربه هستم که بدونم باطن و ظاهر آدما چی میگه بالاخره 30 ساله که دارم کار وکالت انجام میدم و با انسان های گوناگونی مواجه شدم.
حالا اینا رو ولش پسر ؛ باید برگردیم سر اصل مطلب
خبرای خوشی دارم برات .
خبر خوشم اینکه چون شرکت ما ی شرکت نیمه خصوصی هست و اینجا نه تنها وکلای خصوصی که خودم استخدام کردم کار میکنن چند تا هم از وکلای منتخب دولتی اینجا کار میکنن که دولت انتخاب شون کرده . و همشون تحت نظر من هستن و من مطمئنم که هم وکلای انتخابی من و هم وکلای دولتی حرف ندارن .
اول پرونده ات دادم دست وکلای ارشد خصوصی و وقتی که اونا قبول نکردم پرونده ات فرستادم به بخش دولتی .
و اونجا پرونده ات دادن به یکی از وکلای ارشد دولتی که من میتونم برات تضمین اش کنم .
گفتم : اخه چطوری ؟؟ وقتی که وکلای خصوصي ارشد شما پرونده مو قبول نکردن پس چرا وکلای ارشد دولتی خواستن پرونده مو قبول کننن چه فرقی داره همون دلایلی که شما گفتید برای این یکی وکلا ها هم هست دیگه .
آقای هاثورن لبخندی زد گفت : حق با شماست آقای اگرست فرق هایی بین وکلای دولتی و وکلای خصوصی هست که شما از این مطلع نیستید .
اولا وکلای دولتی مجبورند هر پرونده ای که دولت براشون فرستاده رو قبول کنند اگه نکنند از کار بیکار میشن .
و دوما دولت خیلی وقته که داره روی پرونده های شبیه پرونده شما کار میکنه . که اینم دلایلی داره و فعلا نمیتونم در موردش براتون بگم چون محرمانه هست .
لبخندی زدم گفتم : کاش اینو از اول میگفتید دیگه داشتم از دلهره و نا امیدی از هم می پاشیدم .
الان میتونم اون وکیل مدنظر ببینم یا نه؟؟
آقای هاثورن لبخندی زد و گفت : بله تا شما قهوه تون میل کنید من میگم بیاد اتاقم .
با خوشحالی آروم آروم قلوپ قلوپ قهوه ام رو نوشیدم .
بعد از مدت ها این اولین بار بود که لبخند به لب ام اومده .
آقای هاثورنی که رفته بود سمت میزش تا با تلفن بیسیم اش تماس برقرار کند .
برگشت پیشم و گفت : گفتم بیاد . وکیلی که سهامداران دولتی براتون انتخاب کرده فوق العاده هست اگه قبل اینکه کارمند دولت بشه میومد پیشم صددرصد یکی وکلای ارشد انتخابی من میشد .
بعد چند دقیقه تقه ای به در خورد که آقای هاثورن گفت : بفرمایید تو .
بعد این حرف آقای هاثورن از جام بلند شدم و خواستم برگردم که با شنیدن صدای آشناییی که میگفت : با من کاری داشتید آقای هاثورن ؟؟
خشکم زد .
خود خودش بود کسی که گذشته هامون بهم پیونده خورده بود زنی که من باعث شدم بچه اش رو از دست بده همسرم؛ وکیلم ؛ زنم ؛ دشمنم .
7500 کاراکتر و تمام ازش لذت ببرید که خیلی زحمت کشیدم حداقل چند بار ویرایش خورده تا بهتر تر بهتر تر از قبل باشم ولی پارت اولی که ۳۰ لایک خورده پارت دوم اش کمتر لایک خورد و کمتر کامنت گرفت حداقل بخاطر زحماتم لایک کنید و هر ۵ تا کامنت بزارید لطفا اگه اینم نمیتونید همون یدونه کامنت تون بزارید ممنونم تونم😁♥️🩷 لایک پارت قبلم یادتون نره که نمیبخشم