
انتقام:(پارت:۳۳)

سلام سلام!
عزاداری هاتون قبول باشه ❤️
اومدم با یه پارت دیگه 😍
ببخشید که دیر شد نتم تموم شده بود 😔
منتظر چی هستی بپر ادامه 💖
#انتقام
#پارت_۳۳
زبونی به لب هام کشیدم. می دونستم اومدنمون بی نتیجه است:
-خب الان باید منتظر خاطره جون بمونیم؟
نگاهی به ساعتش کرد. استرس از سر و روش می بارید. انگار نمی شناختمش. کجا بود اون امیرحسین سرد و بی تفاوت؟
کسی که حتی عارش می اومد به دختری نگاهم بکنه، حالا منو با خودش می آورد که دختر مورد علاقشو نشونم بده؟ چی توی ما داشت تغییر می کرد؟
دستمو رو دنبال خودش کشید و مضطرب گفت:
-ده دقیقه است که اومده. بیا بریم داخل. ببین ونوس حواست باشه ها ما برای دیدن اون نیومدیم. فقط اومدیم یه چیزی بخوریم. اوکی؟
سرم رو تکون دادم و دنبالش رفتم داخل. با وارد شدن نزدیک بود کفم ببره. یه نفر روی صندلی نشسته بود و داشت پیانو می زد. همه هم شکر خدا لاو تو لاو بودن!
سرم رو به طرف امیرحسین چرخوندم و آروم گفتم:
-بیا بریم بشینیم.
دیدم سرش رو تکون داد و لبخندی زد.
وا..
رد نگاهش رو دنبال کردم و قفل شدم روی چهره ی ملیح و بانمک دختری که روی یکی از میز ها به تنهایی نشسته بود.
با ضربه ای که به بازوش زدم به خودش اومد. نگاهم کرد و گفت:
-چته؟
نفسم رو که توی سینه ام حبس کرده بودم با شدت بیرون دادم و گفتم:
-آبرومون رفت. مثل علم جلوب در وایسادیم.
"آهانی"گفت و دستمو گرفت و به طرف یه میز نزدیکیه خاطره رفتم. نگاهش مدام بهم بود و حس کنجکاویه زنانه رو به راحتی میتونستم متوجه بشم.
نشستیم و منتظر موندیم بیان و سفارش بگیرن. ذهنم درگیره این بود که یه قهوه بخوایم اینجا بخوریم چقدر پولش میشه! نگاهمو به دستای امیر دوختم که فوق العاده عرق کرده بودن.
آروم زمزمه کردم:
-چته؟ چرا اینقدر استرس داری؟
توی دستاش رو فوت کرد و گفت:
-کاش نمی آوردمت. الان فکر میکنه...
حرفش رو قطع کردم.
ای بابا..
اینو دیگه کی باید جمع می کرد.
از جام بلند شدم. گشاد شد چشمای امیر رو به وضوح حس کردم. سرش رو تکون داد که یعنی میخوای کجا بری؟
خم شدم طرفش و گفتم:
-میرم پیش خاطره جون.
نمی دونستم این "جون" که به ته اسمش می بندم دلیلش چیه!
بهش نمی اومد آدم بدجنسی باشه. اما من بدجور بدجنس شده بودم..!
به طرفش رفتم. لبخندی زدم و گفتم:
-سلام. من ونوسم. خواهر امیرحسین.
و با پایان حرفم دستم رو به طرفش دراز کردم.
نگاهی به دستم انداخت و بعد سرش رو بالا آورد و نگاهم کرد. چشمای عسلیه خوشگلی داشت. لبخندی زد و از جاش بلند شد. دستش رو توی دستم گذاشت و با مهربونی و استقبال گفت:
-منم خاطره رستمیم. یکی از همکارای برادرتون.
#انتقام
#پارت_67
با پررویی تمام صندلی رو عقب کشیدم و رو به روش نشستم. دستامو زیر چونه ام زد و آروم گفتم:
-این امیرحسینه ما یه کم خجالتیه.
نشست و با لبخند سرش رو تکون داد. سرم رو برگردوندم و به امیرحسین خیره شدم.
باز هم به طرف خاطره برگشتم و با لبخند گفتم:
-یه کم از خودت بگو.
نگاهش رنگ تعجب گرفت. یه خوره تند رفتم! باید آروم آروم وارد بحث می شدم تا شک نکنه. مثلا می گفتم چه چهره ی مهربونی داری خودتم همین قدر مهربونی؟!!
یا یه چیزایی مثل این.
بازم سرم رو به طرف امیرحسین چرخوندم. عرق روی پیشونیش به وضوح خودنمایی می کرد. فکر می کرد من میخوام چیکار کنم؟ لبخندی به روش زدم که با قدم های بلند به طرفم اومد.
بازوم رو گرفت و بلندم کرد و با شرمندگی رو به خاطره گفت:
-ببخشید خانم رستمی. خواهر من وضعیت روحیه خوبی نداره. اگر حرفی زده جدی نگیرین.
خاطره از جاش بلند شد و خواست حرفی بزنه که امیرحسین دستم رو کشید دنبال خودش.
هنوز توی بهت بودم. من اصلا مجالی برای حرف زدن داشتم؟
اصلا مگه می خواستم چی بگم؟
بد برادرم رو بگم؟
از کافی شاپ که خارج شدیم دستم رو با شدت از دستش بیرون کشیدم. طلبکار و عصبی گفت:
-چی میخواستی بهش بگی ونوس؟
زبونی به لب هام کشیدم و آروم گفتم:
-هیچی.. میخواستم یه کم در موردش بدونم. از در دوستی باهاش وارد بشم تا بلکه بتونم زیر زبونشو بکشم و بدونم اونم نسبت به تو حسی داره یا نه.
دستامو توی جیب مانتوم کردم و از کنارش رد شدم و شروع به قدم زدن کردم.
من وضعیت روحیه درستی نداشتم، درست! اما حداقل در سلامت کامل عقل بودم.
اسممو صدا زد و دنبالم راه افتاد. قدم هاش رو باهام هماهنگ کرد و با تردید گفت:
-جون محمدحسین هیچی نگفتی؟
نگاهش کردم و باز به روبه روم خیره شدم و گفتم:
-دو دقیقه بیشتر پیشش نبودم میخوام چی بگم مگه؟ اصلا مگه آتویی از تو توی دستای من هست که بخوام برم پیش کسی بگم؟ نکنه می ترسی برم بگم برادر من آدم کشته؟
منظورم دقیقا سامیار بود.
از نظر اونا سامیار مرده بود و تنها کسی که می دونست زنده اس من بودم!
اخماش توی هم رفت و با غیظ گفت:
-هر کاری کردم خوب کردم. اگه بازم زمان به عقب برگرده و اون مرتیکه همون غلطو تکرار کنه، بازم می کشمش ولی این بار به طرز بدتری!
خب خب اینم از این پارت ☺️
لایک و کامنت یادتون نره 😍
تا پارت بعد بای بای 🫶