سلام سلام♡♡

من اومدم با ی پارت طولانی و داغ بس ادامه!! 

بچها من واقعا حالم خوب نیست و در شرایط 🩸 هستم ولی بازم پارت دادم پس انتظار دارم حمایت هارو بترکونیددد♡

 

ادامه💖💖

◞حَبس‌ بینِ بـازوهـات💜💍◜

#پارت_23

و به خودش نزدیک کرد و کمرمو گرفت 

یه نگاه به صورت داروین انداختم

که از عصبانیت سرخ شده بود و با حرص به چاوش خیره شده بود 

می‌ترسیدم دعوا کنن

یکیشون شوهرم بود و یکیشون داداشم...

هر دوشون و میشناختم

عصبی و کله خراب..‌‌.

یه قدم به سمتمون اومد که مامان سریع دست روی بازوش گذاشت 

و با اخطار گفت 

- داروین؟

پسرم 

انگار با این اخطار به خودش اومد 

که با نگاه اخطار امیزی به چاوش نگاهشو گرفت.

نفس راحتی کشیدم 

که چاوش تو گلو خندید و کنار گوشم گفت 

- داداشت رو مخمه

یهو دیدی...

بین حرفش پریدم

و با ترس و تهدید گفتم

- هیچ وقت...

چاوش هیچ وقت منو با داداشم امتحان نکن!!

متفکر سر تکون داد 

- دختر خوبی باشی چرا که نه دلبرم!

اینم یه تهدید بود توی لفافه...

یعنی تا وقتی به حرفش گوش نکنم خانواده ام توی امنیتن..

با صدای آرومی و با اطمینان گفتم

- تو منو اذیت نمیکنی!!

توی تاریکی سالن چشماش برق زد 

یکی از دستاشو توی جیبش فرو کرد

 به سمتم خم شد و پچ زد

- بشکنه دستی که بخواد دخترک‌شو اذیت کنه!!

زیر لب آروم گفتم 

- خدانکنه!!

کمرمو فشرد

سنگینی نگاها رو روی خودم احساس می‌کردم

با صدای بلند...

جوری که مامان و داروین بشنون

خطاب به من گفت

- بریم با بقیه آشنا شی دلبرکم

داروین عصبی روی میز کوبید

- میخوای با یه مشت قاتل اشناش کنی؟

چاوش نیشخندی زد 

- باید به روال زندگیش عادت کنه

پدر و شوهرشم جزو همینایی ان که میگی 

از ترس چهارستون بدنم لرزید 

ترسیده به داروین نگاه کردم که چشماشو با آرامش روی هم گذاشت 

و سعی کرد از همون جام آرومم کنه 

ولی فایده ای نداشت 

چاوش دستمو کشید و دنبال خودش کشوند

وقتی از میز دور شدیم گفت 

- از داداشت خوشم نمیاد

شونه بالا انداختم

- اینو قبلا هم گفتی 

و منم گفتم عاشق داداشمم

محکم دستمو فشار داد 

- نچ نچ عزیزم 

تو جز من نمیتونی عاشق کسی باشی قشنگم

حتی داداشت!!

همون لحظه به یه میز رسیدیم 

سه مرد و یه دختر کنار یکیشون بود

دختری که تقریبا دوسانتم پارچه خرج لباسش نشده بود 

لباسی که حتی نگاه منم به خودش جلب کرد

سریع به چاوش نگاه کردم

اما اون بی اهمیت به مردا دست داد 

یکیشون گفت 

- چه عجب چاوش 

از خانومت رو نمایی کردی!!

قبل این که چاوش بخواد جوابی بده 

مرد دیگه خندید و با نگاه خیره ای به من گفت 

- حق داره سام 

خانومش خیلی ناز و ظریفه

برای بودن بین این همه گرگ حیفه

از نگاهش بدنم لرزید 

و به چاوش چسبیدم 

که چاوش محکم کمرمو فشرد و به خودش نزدیک تر کرد 

و روبه همون مرد با خونسردی تمام گفت 

- در زیبایی دختر من که شکی نیست!!

و با لحن ترسناکی ادامه داد

- ولی تو مواظب باش بخاطر یه حرف زبونتو از دست ندی سیاوش!

لبخند همون مرد به سرعت جمع شد.

و دیگه نگاهش به من نبود

مردی که سام خطابش کرده بودن جو سنگین و دید سریع گفت 

- سیاوش منظوری نداشت چاوش 

چاوش سر تکون داد 

- امیدوارم 

وگرنه دلم نمیخواد چشمای همکارمو از کاسه در بیارم

و روبه من با لبخند مردونه ای پرسید 

- مگه نه خانومم!؟

نتونستم جلوی لبخندمو بگیرم 

لعنتی این شخصیتش وارای هرچیزی جذاب بود.

تاریک و سیاه

ولی همونقدر خواستنی.

از میزشون که دور شدیم چاوش با اخمی که روی صورتش بود گوشیشو بیرون آورد 

و کنار گوشش گذاشت 

و ترسناک غرید 

- انگشت قطع شده اش تا فردا روی میزم باشه!!

 

◞حَبس‌ بینِ بـازوهـات💜💍◜

#پارت_24

بهت زده به مکالمه اش گوش دادم

وقتی گوشیو پایین آورد 

با ترس به سمتش برگشتم

- حر...حرفات جدی بود؟

یهو انگار تازه متوجه شد که من کنارشم.

پوف عصبی کشید 

دستاشو محکم داخل موهاش فرو کرد

یهو به سمتم چرخید و غرید

 - نکنه انتظار داری جلوم ازت حرف بزنه و سالم بمونه؟!

فکمو آروم گرفت 

و چشاش برقی زد 

- وقتی صدای عربده دردناکش گوش خودشو کر کنه می‌فهمه نباید هرچیو به زبونش بیاره!!

عصبی خندیدم 

- داریم راجب یه آدم حرف میزنیم میفهمی چاوش؟! 

بابت یه حرف این تاوانشه؟

فکمو فشرد 

و با ملایمت که بدتر برام وهم آور بود 

گفت 

- تو مال چاوشی 

کوچیک ترین چشم داشتن به چیزی که ماله منه بدترین تاوان و داره 

اینی که میگی کوچیک ترینشه دلبر...

سکوت کردم

چیزیو نداشتم که بگم 

ادعای مالکیت جنون وارش نسبت به من ترسناک بود.

یعنی ممکن بود وقتی نخوام کنارش بمونم 

نابودم کنه؟

نه نه چاوش برای هرکی خطرناک باشه به من نمیتونه آسیب برسونه.

فکمو ول کرده بود 

دستامو محکم فشار داد که سرم بالا اومد 

و با دیدن یه دختر حذاب و یه مرد مسن نگاهم روشون موند...

آروم از چاوش پرسیدم

- اینا کی‌ان؟!

ولی برای جواب دادت دیر شد

چون تقریبا بهمون رسیده بودن

چاوش با لبخند یه قدم به مرد نزدیک شد 

که صمیمی و محکم همو بغل کردن 

ابروهام بالا پرید 

از هم جدا شدن این بار نوبت دختره بود

خواست چاوش و بغل کنه 

که چاوش سریع دستشو پشت کمرم گذاشت 

و به کنار خودش هدایتم کرد

و روبه همون مرد گفت 

- دردونه خانومم!! 

و به من گفت 

- ایشونم هاتف خان

عموی من 

دستمو جلو بردم و باهاش دست دادم 

که لبخندی بهم زد 

- خانوم جذابی داری پسر 

الحق که مثله بابات خوش سلیقه ای 

اسم بابا که اومد یکم چهره چاوش درهم شد 

من جز به تعداد انگشتم دیگه چیزی از خانواده چاوشی که شوهرم بود و نمی‌دونستم.

همون دختری که تا الان سکوت کرده بود 

با اکراه خندید 

- چاوش واقعا زنته یا شوخی میکنی؟

اخمام درهم رفت و سرمو بالا اوردم که حرفی بزنم

اما چاوش حلقه دستشو که دورم پیچیده بود و محکم تر کرد 

و پوزخندی زد 

- زنمه!! 

مشکلی داری؟! 

◞حَبس‌ بینِ بـازوهـات◜

#پارت_25

دختره ماسیده خندید

- نه بابا چه مشکلی 

بمونید برای هم

چاوش مغرور سر تکون داد

- تا ابد ماله منه!!  

کاملا با مالکیت و محکم گفته بود

ولی دختره مشخص بود بهتش برده...

و من یه زن بودم

کاملا میفهمیدم حسشو 

اینکه صورتش یه جوری شده ولی نمیخواد نشون بده 

هاتف دستشو روی شونه دختره انداخت 

- اینم ساناز بانوی زیبای من...

یه لحظه هنگ کردم

بانوی زیباش؟! 

اول فکر کردم دخترشه 

ولی وقتی به صورت چاوش نگاه کردم و خندشو پنهون کرد 

و سری به نشونه تایید برای افکارم تکون داد 

که فهمیدم پارتنرشه...

اینجا چه خبرر بود!! 

ماشالله به اشتهاش، اخه این همه فاصله سنی...

هاتف و چاوش مشغول حرف زدن شدن

که هرچی گوش میدادم

متوجه نمی‌شدم چیه.

یه لحظه سنگینی نگاهیو روی خودم حس کردم

سرمو بالا آوردم که دیدم نگاه ساناز روی دست چاوشه 

که با ملایمت دور من حلقه شده بود

و داشت نوازش وار بالا و پایین میشد...

حس حسادت بود داخل چشماش؟

مطمئنم اشتباه ندیدم

◞حَبس‌ بینِ بـازوهـات💜💍◜

#پارت_26

اون داشت به نوازشای چاوش به من حسادت میکرد 

تا نگاه خیرمو دید سریع چشم گرفت

که پوزخندی روی ل..بم نشست.

پس برای همین بود از من بدش اومد 

چون حسی به چاوش داشت

ناراحت نشدم...

بلعکس یه ذوقی داشتم 

که از بین این همه دختر و انتخاب آس و تک  

چاوش منو انتخاب کرده بود 

یه خدمه خواست از کنارمون رد شه

ولی حواسش نبود سینی دستش کج شد و آب آلبالوی قرمز رنگ روی لباسم ریخت.

جیغ کوتاهی کشیدم که چاوش سریع منو توی بغلش کشید 

و نگران گفت 

- جانم دردونه ام؟

چیشدی!! 

خدمه با ترس داشت عذر خواهی می‌کرد 

قبل اینکه چاوش بخواد یکی از عربده های خوشگلشو حواله اش کنه

به خودم که اومدم و آروم گفتم

- چیزی نشده

فقط سرویس کجاست برم خودمو مرتب کنم!؟

چاوش با شک گفت 

- مطمئنی چیزی نشده!؟

سر تکون دادم و خیالشو راحت کردم

که خدمه گفت

- من نشونتون میدم

بازم معذرت میخوام خانوم

وارد سرویس که شدم مشغول ماک کردن لکه لنتعی شدم

تقریبا موفق بودم...

اما یهو در سرویس باز شد و یکی وارد شه که به عقب برگشتم 

و با دیدنش‌ اونم اینجا....

◞حَبس‌ بینِ بـازوهـات💜💍◜

#پارت_27

و با دیدنش‌ اونم اینجا ابروهام بالا پرید 

صورتش دیگه اون لبخند مهربون و مسخره تابلو رو نداشت 

برعکس 

صورتش درهم و چشای آرایش شده اش تیز شده بود.

بیخیال نگاهی به لباسم انداختم از تمیز بودنش که مطمئن شدم

آرایشمو تمدید کردم

و کیف لوازم آرایشمو هم بستم 

تمومه مدت بهم نگاه می‌کرد 

خواستم از کنارش رد شم که مچ دستمو گرفت 

سریع به سمتش برگشتم

که پوزخندی زد 

- فکر وردی چاووش دوست داره!؟

اخم کوتاهی روی صورتم نشست 

- این به تو ربطی داره؟

گیج موند 

فکر نمی‌کرد اینجوری جوابشو بدم...

سعی کرد جور دیگه ای عصبیم کنه 

- اون از دختر بچه ها متنفره

میدونم دختر کدوم گردن کلفتی هستی 

مطمئنم بخاطر موقیتته

وگر....

چاوش اصلا با بابا ارتباطی نداشت

و حتی میدونستم ازشون بدش میاد 

ولی چراشو نمیدونستم

بخاطر همون نمیذاشت من برم خونمون

بین حرفش پریدم 

خونسرد گردن چرخوندم

- عزیزم 

بهتر نیست از سر راهم بری کنار؟

حوصله حرفای مفت و ندارم

قهقهه حرصی زد 

- تو چقدر بدبختی 

دارم میگم چاووش نمیخوادت 

اون منو میخواد!!

این بار نوبت من بود قهقهه بزنم

به هرچی شک داشتم

ولی این یکیو مطمئن بودم 

که چاووش هیچ حسی به این دختر نداره.

من نگاهشو میشناختم

قلم می‌کرد دستی رو که به مالش بخوره...

چه برسه به اینکه با یکی دیگه ببینتش و براش مهم نباشه

- الان با وجود شوهرت که اون بیرونه

چرا داری دنبال این میگردی ببینی کی میخوادت کی نمیخواد؟!

 

پوزخندی به قیافه ماتش زدم و ادامه دادم

- اگه چاوش جتی یه درصدم تورو میخواست 

امشب تو کنارش بودی نه من!!

واقعیت و بیرحمانه توی صورتش کوبیدم

اما انگار تحمل نداشت 

که دستشو بلند کرد و قبل از اینکه به خودم بیاد یه طرف صورتم سوخت...

نذاشتم نفس بکشه 

که یدونه بدترشو توی گوشش خوابوندم..

تاحالا کسی نتونسته بود دست روی من بلند کنه.

همون لحظه در سرویس باز شد و صدای چاووش اومد

- دوردونه ام

کجایی دختر؟! 

با دیدن ما سر جاش ایستاد 

که ساناز سریع حالت مظلومی به خودش گرفت و یه قطره اشک روی گونه اش چکید 

- چاووش!!

زنت رو من دست بلند کرد 

من...من فقط اومده بودم کمکش کنم...

هنگ کردم

جوری نمایش بازی کرد که خودمم داشت باورم میشد... 

◞حَبس‌ بینِ بـازوهـات💜💍◜

#پارت_28

هنگ کردم! 

چطور میتونست اینجوری فیلم بازی کنه؟

حتی منم باورم شده بود 

و حس کردم باید ازش معذرت خواهی کنم

ترسیده از اینکه چاووش حرفشو باور کنه

به سمتش برگشتم و نگاهش کردم

چشماش عصبی بود و به من نگاه می‌کرد 

با ترس گفتم

- چاووش بخد...ا...من

بلند گفت 

- هیسس!! 

بیا اینجا

با شک و تردید به طرفش قدم برداشتم

اونقدر با حرص گفته بود

که حس کردم حرفای ساناز و باور کرده 

ولی انگشت شصتشو روی گونه ام کشید 

از بین دندونای بهم قفل شده اش 

غرید: 

- چرا گونه ات سرخه!!

قبل از اینکه من جوابی بدم

ساناز که حس کرده بود نقشش داره رو میشه جفت پا پرید وسط 

و با گریه ای که هنوز روی صورتش بود 

گفت

- زنت به من سیلی زد 

منم زدم بهش

تقصیر اون بود بهم توهین کرد 

گفت ز...

چاووش بلند عربده زد 

- خفه شو!!

شونه هام بالا پرید

اول فکر کردم با منه

 اما وقتی دیدم طرفش سانازه نفس راحتی کشیدم

نباید حتی یکم به چاووش شک می‌کردم.

محکم به طرفش رفت 

- با چه جرعتی رو زن من دست بلند کردی؟

ساناز با مظلوم نمایی دوباره خواست چیزی بگه 

که چاووش غرید 

- ببند دهنتو 

ببند تا دندوناتو خورد نکردم

با کدوم دستت صورتشو قرمز کردی

ساناز ترسیده یه قدم عقب رفت 

چونه اش با بغض تکون خورد 

نا باور به من اشاره کرد 

و گفت 

- ب... بخاطر این

داری اینجوری با م..من حرف میزنی؟!

چاووش پوزخندی زد 

- تو؟!

تو کی اخه!!

جلو رفتم و دسته شاهان و گرفتم

- تروخدا بیا بریم 

شاهان!!

با شنیدن صدای تحلیل رفتم به سرعت به عقب برگشت

- جانم؟!

نمیدونم چی توی صورتم دید

که نگران گفت 

- حالت خوبه دردونه؟

رنگت چرا سفید شده؟

با نگرانیش

 اونم جلوی چشمای ساناز انگار قند توی دلم آب کردن...

 

◞حَبس‌ بینِ بـازوهـات💜💍◜

#پارت_29

چاووش دسته منو گرفت

و به طرف خودش کشوند و زمزمه کرد 

- میبرمت جوجه ام

فشارت افتاده؟

و بلافاصله به طرف ساناز برگشت

- حساب تو یکیو من کفت دستت میزارم

و با پوزخند ترسناکی به دستش اشاره کرد 

- مواظب دستت باش 

نگرانشم!!

این یعنی ممکنه بخاطر س.لی که به من زده تو خطه

و بله...

این یه تهدید بود

یه تهدید به زبون خودش چاووش 

ساناز با حرص به من نگاه کرد 

ترس و توی نگاهش خوندم!!

چاووش ولی منو به طرف در هول داد و از سرویس بیرون زدیم

همون لحظه گفت

- چرا باهاش حرف زدی؟!

حرفای ساناز یادم افتاد 

با حرص گفتم

- من باهات کار دارم!!

دستشو روی پشتم گذاشت 

از خدمتکاری که یه سینی دستش بود 

یه آب پرتقال گرفت و دستم داد با خنده گفت 

- جونم؟ چیشده قشنگم!!

از دستش گرفتم و گفتم

- اصلا اینجا میپرسم

 این دختره چیکاره ات بوده؟

چرا گفت برات مهمه؟

پوفی کشید 

- چرت گفته 

بریم خونه حرف میزنیم باهم

الان چاووش منو پیچوند ؟

 

◞حَبس‌ بینِ بـازوهـات💜💍◜

#پارت_30

آره پیچوند تا نپرسم ازش 

عصبی لیوان آب پرتقال و دادم دستش و انگشتمو بالا اوردم

و با تهدید گفتم

- من خونه رفتن حالیم نمیشه چاووش 

تو چه گذشته ای باهاش داشتی؟!

پوفی کشید 

کمی کراواتشو شل کرد 

- چیزی نبوده دردونه

بابت گذشته داری سوال میپرسی ازم؟!

صورتش جدی شده بود.

و هیچ شوخی نداشت 

مچ دستمو محکم گرفت و قبل اینکه حرفی بزنم

ادامه داد

- الانم تمومش کن

وقتی میگم یه حرفیو ادامه نده یعنی سکوت کن!!

حرصی دندونمو روی هم فشار دادم

اگه اون جای من بود چی؟!

مطمئنم نه تنها اون مرد 

بلکه من و گذشته ای که داشتمم به آتیش می‌کشید.

اینجا نمیتونستم حرفی بزنم

ولی خونه که میتونستم

پس زبون به دهن گرفتم تا برگردیم.

تا آخر مهمونی یه بار دیگه کنار مامان برگشتم و بابا هنوزم نبود

و داروین شمارمو دور از چشم چاووش گرفت.

برام سوال بود اینجا چه خبره.

ساعتای اخر بود و کم کم میخواستیم بریم

که کلی بادیگارد داخل سالن ریختن.

ترسیده به چاووش نزدیک تر شدم.

که دستمو گرفت و به خودش نزدیک کرد 

- میکشمشون!!

با این حرفش پشتم لرزید

زیر لب زمزمه کردم 

- چاووش

اینجا چه خبره!!

صورت و گردنش سرخ بود 

سرشو به سمتم چرخوند که چشماش سرخ بود 

- رنگت چرا پریده؟

تا کنار من باشی کسی جرعت نداره یه خش روت بندازه

همون لحظه چند مرد سیاه پوش دورمونو گرفتن

مشخص بود افراد چاووشن چون دستشون به سمت اسلحه هاشون رفت

چاووش پوزخندی زد و خیره به این معرکه

آروم زمزمه کرد

- وگرنه جون سالم به در نمیبرن!!

و لعنت بهش که این کارو می‌کرد 

فقط چرا همه میخواستن از طریق من به چاووش آسیب برسونن؟

یعنی نقطه ضعفش فقط من بودم؟

یکی جلو اومد 

که باعث شد بادیگاردا کمی کنار برن ولی آماده باش بمونن

سرمو بالا اوردم

باور نمی‌کردم خودش باشه

 با دلتنگی بهش خیره شدم که چاووش محکم دستامو فشرد

 

ناخودآگاه زمزمه کردم

- بــابــا!!

◞حَبس‌ بینِ بـازوهـات💜💍◜

#پارت_31

بابا سرش چرخید به سمت من

لبخندی روی لبش نشست

- دختر بابا!!‌

دلم میخواست برم بغلش کنم

اما چاووش نذاشت 

دستمو ول نمی‌کرد

سر بلند کردم و نگاهش کردم

ولی با چشمای سرخش خیره تو چشمم غرید 

- از سر جات تکون نمیخوری!! 

صدای بابا اومد 

- دست دخترمو ول کن چاووش!!

چاوش پوزخندی زد 

و با کینه توی صورت بابا گفت 

- دخترت زنه منه دایان 

یادت رفته چطور زنم شد؟!

صورت بابا قرمز شد و دستاشو مشت کرد

با بهت نگاهم بینشون می‌چرخید 

که با کینه و تهدید به هم خیره شده بودن

دقیقا داشتن از چی حرف میزدن؟

چرا کارای چاووش برام مشکوک شد 

بابا گفت

- دخترمو ازت میگیرم چاووش

بهش وابسته نشو

پوزخند چاووش بیشتر شد 

با غرور سر تکون داد 

- تونستی حتما!!

دختر خودتم منو میخواد دایاان

کاری از دستت برنمیاد!!

این بار نوبت بابا بود نیشخندی بزنه 

- دوردونه حقیقتو بفهمه ولت میکنه پسر!!

من دخترمو میشناسم

چیو بفهمم؟

خواستم فکر کنم لابد بابا برای تهدید چاووش

داره همینجوری یه حرفی میزنه

اما سرمو به سمت چاووش چرخوندم

با دیدن گردن سرخ شده

و رگ برجسته شقیقش فهمیدم بابا دروغ نمیگه

و واقعا یه چیزی این وسط هست که بابا داره باهاش چاووش و تهدید میکنه

دسته چاووش محکم دستامو گرفته بود 

که تکونش دادم و باعث شد سرش به سمتم برگرده 

با خنده بهت زده ای پرسیدم

- اینجا چه خبره؟

دارید راجب چی حرف می‌زنید که من نمیدونم!!

بابا بلند خندید 

- آفرین دختر زرنگم

میدونستم ساده باور نمیکنی!!

چاووش بلند عربده زد 

- خفه شو دایان 

وگرنه زنده‌ات نمیزاارم

ترسیده بهشون نگاه کردم، همه بادیگاردا دستشون به اصلحشون بود.

و تنش بینشون مشخص بود

داروین جلو اومد و با بهت روبه بابا گفت 

- از چی حرف میزنید؟

دردونه چه ربطی به بازی کثیف شما داره؟

چاووش منو دنبال خودش کشوند 

و آخرین حرفشو با تهدید کاملا واضحی با صدای ترسناک و جدی توی صورت بابا کوبید

- دور و ور زنم ببینمتون 

یک نفرتونو زنده نمیزارم!!

دست منو کشید 

و از بینشون خارج شدیم

قبل از اینکه از در بیرون بریم

بابا بلند داد زد 

- دخترمو ازت می‌گیرم چاووش 

به التماس می‌افتی تا بزارم ببینیش!!

پوزخند پر تمسخری روی لبش نشست

و حتی به حرف بابا اهمیتی نداد

و باهم بیرون زدیم

با اشاره اش بادیگاردش در ماشینو باز کرد و سوار شدیم

کنار هم نشستیم

دستم هنوز توی دستش بود

و داشت پشت دستمو نوازش می‌کرد 

طبق یه قرار داد نانوشته ای هردومون هیچ حرفی نمی‌زدیم

اما من پر از سوال بودم

سوال از زندگی و جریانی که دقیقا وسطش بودم

اما از هیچی خبر نداشتم

حس بدی بود

فکر می‌کردم روی من معامله ای کردن

که اینجوری حرف میزنن

وگرنه ازدواج من اصلا عادی نبود

فقط علاقه جنون وار چاووش و به خودم می‌دونستم.

و اینکه اولین بار منو تو حیاط خونه خودمون وقتی داشتم با پاپی بازی می‌کردم دیده. 

◞حَبس‌ بینِ بـازوهـات💜💍◜

#پارت_32

وقتی به عمارت رسیدیم

جلوتر از همه وارد خونه شدم و به سمت اتاقمون رفتم

کاش چاووش یکم دیر تر می‌اومد 

که تنها بمونم و بتونم با خودم کنار بیام

ولی برخلاف میل من دقیقا بعد از چند دقیقه در اتاق باز شد و اومد داخل

کتشو روی صندلی راکش انداخت

با ورودش بوی سیگار توی حلقم پیچید 

معلوم بود این چند دقیقه ای ام که دیر اومده رو سیگار کشیده

بی اهمیت به حضورش لباسامو عوض کردم

و زیر پتوم رفتم.

دلم نمیخواست باهاش حرف بزنم

بعد از چند لحظه صدای در کمد اومد 

و اونم لباساشو عوض کرد

با بالا و پایین شدن تخت فهمیدم پشت سرمه

و طولی نکشید که بین آغوشش کشیده شدم

زیر لب گفتم 

- ولم کن چاووش

خوابم میاد!!

صداش خشدار شده بود 

و زیر گوشم جوری که نفساش بهم می‌خورد گفت 

- ولی من خوابم نمیاد!!

بی حوصله جواب دادم

- خوابت نمیاد برو بیرون، مهم اینه من خوابم میاد!

صدای پوزخندشو شنیدم

به سمت خودش چرخوندم و خیره بهم گفت 

- متوجه منظورم نشدی دختر‌کم؟

متوجه منظورش شده بودم.

از چشماش

و حرفش...

ولی برخلاف تصورم، موهامو از روی صورتم کنار زد 

و آروم پچ زد 

- من بچه میخوام دردونه!!

یه بچه شبیه خودت.. 

ــــــ

حمایت کنید و باییی💚