
🩷حکم اصلی P5🩷

سلام حالتون خوبه؟ من S.K هستم قلمرو عشق ؛ واقعیت؛ گذشت از انتقام براتون ی رمان جذاب و باحال آوردم که قراره یک در میون همراه قلمرو عشق پارت گذاری بشه .خب حالا بریم ی برای ی معرفی کوچولو و بعدم برید ادامه مطلب تا اولین پارت این رمان جذاب رو بخونید و با حمایت هاتون بهش روشنایی ببخشید ♥️
این دفعه داستان ما در مورد پزشکیه که همه فکر میکنند مرتکب خطای پزشکی شده .
هیچکدام از وکلا حاضر به قبول کردن پرونده اش نیستن ولی یکی میاد یکی که براش خیلی آشناست و قراره کمک حالش بشه .
شروع پارت جدید ادامه پارت 4
(این پارت مصاحبه سرنوشت ساز )
از زبون مرینت :
با تابش نور صبحگاهی چشمام رو باز کردم و کش قوسی به بدنم دادم و سپس نگاهیی به ساعت مچیم انداختم ساعت 7 صبح بود و مثل اکثر روزا صبح تا شب رو تو شرکت گذرونده بودم .
از وقتی که برگشتم پاریس و تو این شرکت استخدام شدم بررسی بیشتر پرونده ها به منواگذار ميکردند یعنی اکثرا دولت منو برای بررسی پرونده های خودش انتخاب میکرد چون بهم اعتماد داشتند و همچنين از کارم راضی بودن .
چون خیلی کم خوابیده بودم اونم روز میز بازم خوابم میومد ؛ پس تصمیم گرفتم بعد از چندین ساعت نشستن و کار کردن از شرکت خارج بشم و برم ی قهوه و صبحونه بخورم و بیام .
از شرکت خارج شدم ؛ خواستم با ماشینم برم ولی چون زیادی رو صندلی نشسته بودم ترجیح دادم پیاده برم .
به سمت کافه ویکتوریا حرکت کردم ؛ کافه ویکتوریا یکی از کافی شاپ های مورد علاقمه چون هم صبحونه های خوبی داره و هم محیط کلاسیک و آرامبخشی داره . و از ی طرفی هم به شرکت خیلی نزدیکه .
بعد اتمام صبحونه ام ی قهوه تلخ خوردم و برگشتم شرکت همین که پامو گذاشتم تو شرکت خانم سانکور اومد سراغم و بدون اینکه اجازه بده حرف بزنم مثل هميشه شروع کرد به حرف زدن : سلام و صبح بخیر مرینت عزیزم امیدوارم حالت خوب باشه؛ اگه میشه این پرونده رو هم تو بررسی کن واقعا پرونده ی سختیه و تنها تو از عهده اش برمیای ؛ من اگه شرایط اش رو داشتم خودم بررسیش میکردم میدونی که من عاشق پرونده های سختم ؛ و البته آقای هاثورن هم اکیدا بهم تاکید کردن که حتما بررسی پرونده رو به تو واگذار کنم .
و منم فکر کردم دیدم که کی میتونست بهتر از تو باشه مگه نه؟؟
با تعجب سرمو تکون دادم که باز ادامه داد :
پس به حرف آقای هاثورن گوش دادم و مستقیما پرونده رو آوردم به تو .
و اینکه میدونی که هر پرونده ای که من میدم رو باید قبول کنی وگرنه اخراج میشی و علاوهبر اخراج شدن آقای هاثورن هم ناراحت میشه اگه قبول نکنی .
بعد اینکه حرفش زد و پرونده رو داد دستم غیب شد مثل هر وقت دیگه .
خانم سانکور یکی از بهترین وکلای این شرکت هست و سرپرست ما همه ی وکلای دولتی ؛ بیشتر اوقات اون پرونده های ما رو تعیین میکنه . و حق اعتراض و نه گفتن نداریم ذاتن یکی از شرط های استخداتمون این بود ولی خب همیشه دوست داره اینو بهمون یادآوری کنه .
ی زمانی منم میخواستم یکی از وکلای خصوصی این شرکت باشم ؛ هعی اولین روزی که برگشتم پاریس و اومدم اینجا ، رو کاملا یادمه …..
بعد دو سال و نیم بالاخره برگشته بودم پاریس .
دلم برای پاریس تنگ شده بود ؛ بعد مدت ها تونسته بودم برگردم به جایی که مربوط بودم .
به جایی که بزرگ شدم ، عاشق شدم و ازدواج کردم و به جایی که دخترم رو تا ابد از دست دادم .
تو این شهر خیلی چیزا رو بدست آوردم و خیلی چیزا رو هم از دست دادم .
هنوزم میترسیدم برگردم ولی دیگه نمیتونستم تو نیویورک بمونم چون شرکتی که کار میکردم ورشکسته شده بود و از طرفی هم دلم برای خانواده ام و دخترم تنگ شده به خاطر همینا هم که شده مجبور بودم برگردم .
از هواپیما پیاده شدم و به سمت فرودگاه حرکت کردم بعد اینکه چمدونام رو گرفتم به سمت درب خروجی رفتم .
قبل از اینکه برم پیش پدر و مادرم ی تاکسی گرفتم و آدرس مزار دخترم رو دادم چون اولین کسی که دلتنگش بودم اون بود .
وقتی رسیدم سر مزارش انتظار داشتم مزارش خشک و غبار آلود باشه ولی برعکس انتظاراتم مزارش تمیز ؛ و گل کاری شده بود و چند تا هم عروسک روش گذاشته شده بود .
این میتونست ی معنا داشته باشه اونم اینکه آدرین هم میاد به دیدن دخترمون.
من فکر میکردم هیچوقت دخترمون براش مهم نبوده ولی الان که مزار دخترمون رو میبینم میفهمم که براش مهم بوده یا شایدم به خاطر عذاب وجدان هم که شده میاد سرمزار دخترمون و بهش رسیدگی میکنه.
بعد اینکه کلی با دختر کوچولوم حرف زدم دوباره سوار تاکسی شدم رفتم پیش پدر و مادرم عزیز تر از جانم .
دیروز بعد از مدت ها لبخند به لبم اومده بود بالاخره تونسته بودم یذره هم که شده غم هامو فراموش کنم و در لحظه زندگی کنم و همینطور با خانواده ام کلی وقت بگذرونم .
رفتم سراغ چمدونا تا ی لباس خوب برای مصاحبه کاریم پیدا کنم .
یدونه پیراهن آبی آسمانی همراه دامن بلندش برداشتم و به اضافه کفش چارخونه آبی و سفید رنگم تا باهاش ست کنم بعد اینکه لباسام پوشیدم خودمو تو آینه بررسی کردم لباسام کاملا رسمی و شیک بودن و آرایش و موهام هم اینو نشون میدادن .
سوئیچ یکی از ماشین های پدرم رو برداشتم و رفتم به لوکیشنی که برای مصاحبه کاری فرستاده بودن .
بعد نیم ساعت به مقصد رسیدم و ماشینم رو پارک کردم و وارد بزرگترین شرکت نیمه خصوصی حقوقی شدم .
این شرکت تو ی برج 20 طبقه ای قرار داشت و حدودا 5 طبقه این برج مختص این شرکت بود .
بر اساس اطلاعاتی که از اینترنت پیدا کرده بودم تو این شرکت هر طبقه از 5 طبقه اش مختص وکلای گوناگون بود مثلا طبقه اول این شرکت مختص وکلای بین المللی طبقه دوم اش مختص وکلای خانوادگی و مابقی طبقات هم مربوط به وکلای کیفری و جنایی میشد .
و من باید میرفتم طبقه چهارم تا با رئیس بخش کیفری و جنایی مصاحبه کاری انجام بدم .
از آسانسور پیاده و وارد طبقه چهارم شدم دیوار راهرو سر تا سر پر شده بود از تابلوهای وکلای ارشد معروف این شرکت یادش بخیر ی روزی منم دلم میخواست از اون وکلای ارشد باشم ولی به خاطر اتفاقاتی که افتاد نتونستم وکیل پایه یک دادگستری بشم .
ولی بازم امیدی هست شاید ی روزی بتونم دوباره ادامه بدم و وکیل پایه یک دادگستری بشم .
رفتم سمت منشی و گفتم : با سلام و وقت بخیر ببخشید من با آقای هاثورن قرار کاری داشتم .
منشی لبخندی زد گفت : خانم ويلسون درسته ؟؟ از طرف آقای رابینسون .
منم لبخندی زدم گفتم : بله خودمم .
لطفا با من تشریف بیارید.
آقای رابینسون رئیس شرکت قبلیم بود و چون از کارم بینهایت راضی بود بعد ورشکستگی اش دوست نداشت من بیکار بمونم پس منو معرفی کرده بود به این شرکت تا بتونم به کمک کار کردن غم های خودمو فراموش کنم . آقای رابینسون از تموم غم های زندگیم با خبر بود و در این راه سخت و نبود پدرم مثل یک پدر کمکحالم بود .
منشی آقای هاثورن در رو زد و بعد اینکه اجازه ورود گرفت خودش رفت به ادامه کارش و منم وارد اتاق شدم .
آقای هاثورن اتاقی دلنشین و نور گیری داشت و ی دست مبل و صندلی قهوه ای رنگ چرمی توجه ام روبه خودش جلب کرده بود انگاری این مبل صندلی ها باعث شده بود که اتاق لوکس و با کلاس به نظر بیاد . میز قدیمی و قهوه ای اش بر خلاف کل اتاق ساده و پر از پرونده های گوناگون بود .خیلی از اتاق کارش خوشم اومده بود و داشتم مابقی جزئیات رو بررسی میکردم که آقای هاثورن گفت : خوش اومدید خانم ويلسون
و بعد دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت : هاثورن هستم رئیس بخش کیفری و جنایی این شرکت
دستش گرفتم و گفتم : خوش وقتم .
بعد به مبل تک نفره ای جلوی میزش اشاره کرد و گفت : بشینین لطفا
بعد اینکه نشستم گفت : خب خانم ويلسون لطفا از زرمه کاری تون برام بگید .
گفتم : بله حتما ؛ من مرینت ویلسون هستم اهل پاریس ام و مدرک دانشگاهیم رو از دانشگاه استنفورد آمریکا گرفتم و 3 ساله که در قسمت کیفری و جنایی کار میکنم و به سه زبان انگلیسی فرانسوی و چینی کاملا مسلط هستم .
آقای هاثورن سرش تکون داد و گفت : بسیار عالی ؛ فقط ی سوال شما جزو وکیلای پایه یک دادگستری هستید درسته؟؟ چون نه تو رزمه ای که فرستادید دیدم و الان هم که اشاره نکردید.
سرم رو به عنوان تاسف تکون دادم و گفتم : به خاطر شرایطی که داشتم نتونستم دوره هاشو تکمیل کنم و وکیل پایه یک دادگستری بشم.
آقای هاثورن گفت : خب پس که اینطور ؛ من شما رو نمیتونم استخدام کنم حداقل در بخش خصوصی چون در بخش خصوصی همه وکلا وکیل پایه یک دادگستری هستن ممکنه شما در این قسمت به مشکل بر بخورین و مورد انتخابی مردم نباشید .
ولی اگه دوست دارین میتونم کمک کنم شما در بخش دولتی استخدام بشین و بشین جزوی از وکلای تسخیری
با تعجب گفتم: وکلای تسخیری؟؟ تا حالا اسمشو نشنیده بودم .
آقای هاثورن با لبخند ادامه داد : برای بعضی وکلا این کلمه ناآشنا هست چون اکثرا دوست دارن در بخش خصوصی کار کنند و وقتی این کلمه رو بکار میبرم منظورم رو متوجه نمیشن .
خب وکلای تسخیری در مواردی که دعوایی کیفری جریان داشته و علیرغم ضروری بودن حضور وکیل، در دادرسی و محاکمات، به دلیل امتناع متهم از اخذ وکیل و یا نداشتن بضاعت مالی برای این کار، وکیلی برای دفاع از متهم وارد پرونده نشدهاست که در این صورت به تشخیص دادگاه، از بین وکلای دادگستری وکیل رایگان برای او گرفته میشود.
و چون بخش دولتی ما این کار میکنه شما رو میتونم اونجا استخدام کنیم البته با اجازه ی سرپرست اون بخش .
من کلا اینجا رو اداره میکنم و رئیس اینجاهستم ولی بیشتر کارهای بخش دولتی رو خانم سانکور سرپرست اونجا انجام میده از جمله استخدام و واریزی حقوق و …
و البته بگم که شرکت دولتی مزایای زیادی داره از جمله حقوقش ، حقوقش سر وقته و اول هر ماه براتون واریز میشه و صد البته حقوق شون مبلغ خیلی بالایی داره و اگه شما ی انسان نیکوکار باشید صددرصد از این کار تون لذت میبرید .
و البته مثل هر کاری معایبی داره یکی از معایب اش اینکه که شما خودتون پرونده مورد نظر رو تون انتخاب نمیکنید خانم سانکور براتون انتخاب میکنه و میاره .
کمی از حرف های آقای هاثورن ناراحت شدم دلم میخواست جزو وکلای بخش خصوصی این شرکت حقوقی بزرگ باشم . چون بالاخره ی روزی وکیل ارشد میشدم و درآمدم خیلی زیادتر می شد و میتونستم جایی که آرزوشو رو دارم رو باز کنم . ولی اگه الان استخدام بخش دولتی بشم ی نوعی کارمند دولت محسوب میشم و تا 5 سال اذن استعفاء و …. ندارم و درآمدم هم به نوعی محدود میشد . و نمیتونستم رویا هام رو برآورده کنم .
وقتی آقای هاثورن دید گرفته ام گفت : چی شده دخترم مشکلی هست؟؟
گفتم : راستشو بخوایین من دلم میخواد ی پرورشگاه باز کنم به احترام دختر از دست رفته ام و میخوام پول این پرورشگاه رو از راه عدالت پیدا کنم . به خاطر همین هم که شده من میخواستم جزو وکلای بخش خصوصی شرکت باشم و درآمدم زیاد باشه و هرچه سریعتر پرورشگاهی که دلم میخواد رو باز کنم .
آقای هاثورن لبخندی زد گفت: خیلی هم عالی گفتم که شما میتونین با کار کردن در بخش دولتی ی نوعی کار خیر انجام بدین هم اینکه میتونین در این مدت مدرک تون رو کامل کنید .
و بعد اگه خواستین میتونین انتقالی بگیرین به بخش خصوصی.
با تعجب گفتم : من فکر میکردم نمیتونیم استعفاء بدیم یا انتقالی بگیریم .
آقای هاثورن ادامه داد : بله تا چند سال پیش اینطور بود ولی اخیرا این قانون عوض شده شما میتونید به راحتی انتقالی بگیرید و یا استعفاء بدید فقط به شرط اینکه یکی و دو ماه پیش به مؤسسه ای که کار میکنید اطلاع بدید .
اگه موافق شرایط هستید میتونم خانم سانکور صدا کنم تا با اونم صحبت کنید .
سرم رو تکون دادم گفتم : اگه اجازه بدید من یکم فکر کنم و هر وقت تصمیم رو گرفتم بهتون اطلاع میدم .
آقای هاثورن با همون خوشرویی گفت: عیب نداره راحت باشید . فقط ، نگران پرونده های اجباری هم نباشید گاهی اوقات میشه تغییرش داد .فقط این بینمون بمونه خانم سانکور بفهمه بهتون اینو گفتم صدرصد صبح تا شب سرمو میبره.
خندیدم و از اتاق خارج شدم .
هعی خدای من چه زود گذشت اون دو سال نیم انگار همین دیروز بود که من تصمیم رو گرفتم و استخدام این شرکت شدم . تو این دو سال نیم خیلی چیزا تغییر کرد مثلا تونستم دوره های لازم رو تکمیل کنم و جزو وکیل های ارشد این شرکت باشم و به خاطر توانایی های بالام هر پرونده سختی رو واگذار میکنند به من و همه بهم اعتماد کردند . شرایط روحیم نسبت به قبل بهتر شد
و علاوبر اینا در این چند سال تونستم سه چهارم پول پرورشگاه رو به کمک افزایش حقوق ها و پاداش ها جمع آوری کنم و اگه 6 ماه دیگه به کارم ادامه بدم هم میتونم پرورشگاهی که دلم میخواست باز کنم هم میتونم انتقالی بگیرم و برم به بخش خصوصی این شرکت .
برگشتم سر میزم و پرونده رو پرت کردم رو میزم و میخواستم به ادامه پرونده قبلی بپردازم که در تصمیم آنی پرونده ای که خانم سانکور داده بود رو باز کردم و با دیدن نام موکل ام ی شوک عظيمی بهم وارد شد .

لباس مرینت 👆


کیف و کفش مرینت 👆
و اتمام پارت 11100 کاراکتر .
واییییییییییی خسته شدم به خاطر نوشتنش نه نوشتن در عرض چند هفته نوشتم به خاطر ویرایش متن از ساعت یک شب تا الان که دو نیم شب دارم ویرایش میکنم نمیپسندم باز ویرایش میکنم نوشتنش خسته ام نکرد که ویرایش خسته ام کرد .
بابت تاخیر متاسف ام چون هم نتایج کنکور اومد و ناراحت بودم هیج و هم هفته پیش از قلمروعشق پارت دادم باعث دیر کرد . خب بگذریم به خاطر همین حدوداچهار هزار کاراکتر دیگه اضافه نوشتم و الا جمعه براتون پارت رو میزاشتم چون تا 7000 نوشته بودم .
بگذریم شما قول بدین در شروع مدارس همراهم باشید حداقل 30 لایک برسونید منم قول میدم پنچشنبه و جمعه رو سعی میکنم خاک تو سرم نشه اتفاقی نیوفته دوباره به کنکور درس نخونم از هر دو رمان براتون پارت بزارم با حداقل از یکیش اگه برنامه تغییر کرد ک دوباره برا کنکور درس خوندم باز از اینجا اطلاع رسانی میکنمنگران نباشید باز زیاد حرف زدم. دوست دار شما S.K آهان تا یادم نرفته شرط پارت بعد 80 کامنت 30 لایک کامنت بزارید لایک رو میشه تخفیف داد باور کنید من به خاطر عشق حمایت شما داستان میزارم و الا هیچ درآمدی در حال حاضر برام نداره . زیاد حرف زدم فعلا 💜💜🩷♥️