60 تا P: 50 

سلامممم♡♡چطورید؟؟ شب بخیر😉🌚

مدرسه ها چطوره؟! خوش میگذره؟ 😂🥲

! برو که چند پارت جنجالی منتظره توـه!

 

◞حَبس‌ بینِ بـازوهـات💜💍◜

#پارت_51

دلم میخواست بگم بدرک که آقاتون گفته

آقا...

البته حق داشتن از چاووش بترسن...

منی که تمومه عشق و علاقه این مرد و داشتمم باز ازش می‌ترسیدم

الان چطور باید بادیگاردارو می‌پیچوندم؟!

وارد مجتمع شدیم

با استیصال نگاهی به اطرافم انداختم

اما یهو با دیدن مغازه لباس ز..ی..ر فروشی 

فکری به ذهنم اومد و چشمام برق زد!!

به یکیشون گفتم

- من توی اون مغازه کار دارم

بمونید تا برمی‌گردم!!

یکیشون مخالفت کرد 

- ماهم میاییم خانوم 

نمیشه تن...

بین حرفش پریدم و عصبی گفتم

- همینجا بمونید 

قرار نیست که فرار کنم

بعدش کارم زنونه است نمیشه شما بیایید وگرنه چاووش خودش حسابتونو میرسه!!

خب دروغم نگفتم

چاووش راضی میشد این دوتا غول تشن لباس گرفتن منو ببینن؟!

همین که موافقت کردن وارد فروشگاه شدم

با دیدن فروشنده سریع به طرفش رفتم

- سلام خانوم میشه لطفا یه کمکی ازتون میخوام بکنید

شانسم خوب بود که یه زن خوش برخورد بود 

- جانم عزیزم

بفرمایید!!

به بادیگاردا اشاره کردم

- اون دوتا آقا تعقیبم میکنن

میخوام منو نشناسن از اینجا برم بیرون 

میتونید سرگرمشون کنید؟!

با استرس بهش نگاه کردم که حرفامو باور کنه

 

◞حَبس‌ بینِ بـازوهـات💜💍◜

#پارت_52

صورتم یه جوری بود 

که انگار حرفامو باور کرده بود 

با استیصال یه نگاه به بادیگاردا انداخت 

انگار فکر می‌کرد نکنه براش دردسر ایجاد شه

حق داشت 

قیافه بادیگاردا بس قول تشن بودن هرکیم بود جرعت نمیکرد 

وقتی داشتم نا امید میشدم

مهربوت گفت 

- باشه 

میرم باهاشون حرف میزنم

من چادری ام، چادرمم اونجاست بزن روی سرت که نشناسنت!

با قدر دانی نگاهش کردم

- مرسی واقعا 

خیلی ممنونم از کمکت

لبخندی زد و با مهربونی چادرشو آورد و داد دستم

- بیا بزن سرت اینو 

وقتی سر گرمشون کردم برو 

سعی کن صورتتم بپوشونی!!

سر تکون دادم 

چادرو روی سرم انداختم و باهاش نصف صورتمم پوشوندم

خانومه به سمت بادیگاردا رفت 

نمیدونم چی بهشون گفت که یکیشون به سمت راست رفت 

و اونیکی باهاش حرف میزد 

با عجله از بوتیک زدم بیرون و وراد یکی از لاین ها شدم

طبقه پایین همین مجتمع با داروین قرار داشتم

حس میکردم هر لحظه پیدام کنن

مطمئنن تا الان متوجه نبودم شده بودن!!

همین که از دور داروین و دیدم انگار امید به قلبم سرازیر شد 

از همون چند قدمی فاصله با هیجان گفتم

- داداشیی!!

◞حَبس‌ بینِ بـازوهـات💜💍◜

#پارت_53

صدامو شنید و گردن به سمتم چرخوند 

لباش طرح لبخند گرفت 

به سمتش رفتم و خودمو توی بغلش انداختم

محکم گرفته بودم

بعد از جند دقیقه زیر گو...شم گفت

- خواهر کوچولوی منوو

کی چادری شدی بچه!!

ازش جدا شدم

و با اه و افسوس نمادینی گفتم

- زندگیه دیگه داداش 

بالا و پایین داره 

قهقهه بلندی زد 

- بیا برو کم زبون بریز

یهو یادم اومد بادیگاردا دنبالمن 

با استرس گفتم

- اروند باید زودتر بریم

باردیگاردای چاووش دنبالمن 

به زور تونستم بپیچونمشون و فرار کنم

توی کسری از ثانیه صورتش عصبی و درهم شد 

حس کردم زیر لب یه ف..حش داد که نفهمیدم چیه و به کیه

مچ دستمو کشید و با عجله قدم برداشت

کمی بعد داخل پارکینگ بودیم و به سمت ماشینش رفتیم

ماشینش دقیقا کنار ماشینی که محافظا پارک کرده بودن بود 

و همون موقع یکیشون به این سمت اومد 

از ترس زیر صندلی رفتم و با عجله گفتم

- اروند سریع برو 

این یکیشونه الان میفهمه 

خیلی تیزن 

همون موقع بود که...

◞حَبس‌ بینِ بـازوهـات💜💍◜

#پارت_54

همون موقع بود که هامون سریع ماشین و روشن کرد و به حرکت در آورد 

وقتی دور شدیم

و از پارکینگ خارج شدیم نفس راحتی کشیدم

میدونستم چاووش کوتاه نمیاد 

و به چند روز نرسیده پیدام می‌کرد و بر میگشتم پیشش

و دوباره توی آغوشش...

ولی من قرار نبود چاووش و ول کنم

یا برای همیشه ترکش کنم

من فقط میخواستم حقیقتو بفهمم

که نکنه تو این زندگی یه بازیچه بوده باشم!!

حتی فکرشم اذیت کننده بود

نمیخواستم یه دختر ضعیف به نظر بیام که سرشو مثله کبک توی برف فرو کرده!!

- به چی فکر میکنی جونور کوچولو 

با صدای داروین به خودم 

سرمو تکون دادم

- به هیچی!!

نیشخندی زد

- منم پشت گوشام مخملیه 

نکنه ربطی به اون مردیکه داره؟

عصبی و دلخور گفتم

- عع داروین

چاوشش شوهرمه گفتم دوس ندارم بهش حرف بزنی!!

 

شونه بالا انداخت 

- از اون مردک خوشم نمیاد 

مغرور از خود راضی!!

پوفی کشیدم

اصلا دوست نداشتم به چاووش حرف بزنه

یهو دلشوره گرفتم 

الان چاووش فهمیده بود؟ 

◞حَبس‌ بینِ بـازوهـات💜💍◜

#پارت_55

صد درصد فهمیده بود 

یهو صدای زنگ گوشی داروین بلند شد 

از استرس دلم بهم پیچید 

نکنه چاووش باشه؟؟

گوشیشو بلند کرد که با دیدن اسمش نیشخندی زد 

مشخص بود حدسم درسته 

از دلشوره

شروع کردم به جوییدن ناخونام

داروین آیکون سبز و کشید و همون لحظه صدای بلند عربده چاووش به گوشم خورد 

داروین با خونسردی گوشیشو به ظبط ماشیت وصل کرد 

و صدای چاووش بلند تر توی گوشم پیچید 

- مردیکه بی...نا..موس زنه منو کجا بردی ها؟

به خاک سیاه می‌شونمت اگه بفهمم زنم پیشه توعه!!

داروین نیشخندی زد 

- اتفاقا پیشه منه!!

این بار حس کردم بس صدای عربده اش بلند بود 

گلوش خش برداشته 

- تا یک ساعته دیگه دردونه خونم نباشه روزگارتو سیاه میکننم!!

عرق سردی از ستون فقزاتم پایین اومد و دستام یخ زدن

تهدیدش واقعی بود

من چاووش و میشناختم

نکنه با این کارم برای داروین دردسر درست کرده باشم؟

قطره اشکی روی صورتم پایین اومد

حس می‌کردم رنگم پریده

 

◞حَبس‌ بینِ بـازوهـات💜💍◜

#پارت_56

داروین عصبی دستی دور لبش کشید 

در جواب چاووش

با لا قیدی از تهدیداش جواب داد 

- هر وقت دردونه بخواد برش می‌گردونم!!

چاووش نمی‌دونست من صداشو می‌شنوم

و با صدای بلند تری غرید

- دردونه غلط کرده!!

داروین نگاهم کرد و پوزخندی زد 

انگار داشت می‌گفت این همون مردی بود که ازش طرفداری می‌کردی!!

داروین داشت تحمل می‌کرد

میدونستم عصابش خراب بود و از دستای مشت کرده اش مشخص بود!

اما دوام نیاورد و با حرص گفت

- خفه شو 

راجب خواهر من درست حرف بزن مرتیکه!!

خندید..

بلند و پر حرص چاووش توی گوشی پیچید و بعد صدای شکستن شیشه

شونه هام از ترس بالا پرید 

نگران ناخنمو جوییدم نکنه بلایی سرش بیاد؟

چاووش کله شق بود 

اگه دستش پاره شده بود چی؟

چاووش با صدای خش دارش

با تهدید گفت

- اون خواهرتو خودم پیدا میکنم

اون موقع حالیش میکنم دور زدن چاووش چه تاوانی داره!!

نذاشت داروین جواب بده و قطع کرد

◞حَبس‌ بینِ بـازوهـات💜💍◜

#پارت_57

با ترسی که توی تک تک سلولام پیچیده بود

کامل به طرف داروین چرخیدم

- دار..داروین نکنه راست بگه؟؟

من میشناسم چاووشو!

پوفی کشید 

دستشو جلو اورد

و انگشتم که داشتم ناخونشو از جا در میاوردم و از زیر دندونم بیرون کشید 

- خون اوردی اون لامصبو 

دسته خودم نبود 

با صدای لرزونم جواب دادم

- تو چاووش و نمیشناسی داروین

خیلی خطرناکه!!

پوفی کشید 

انگار اعصابش از دست منم خراب شده بود

که عصبی غرید 

- میشناسم اون مردیکه رو 

لازم نیست تو بهم بشناسونیش 

چند بار بهت گفتم ازدواج نکن بزار منه س..گ برگردم از ماموریت؟!

یهو با بهت نگاهش کردم

انگار خودشم متوجه سوتیش نشده بود 

داروین گفت رفته مسافرت 

ماموریت چی بود؟ 

- من..منظورت از ماموریت چیه؟

مگه مسافرت نبودی!!

یهو انگار تازه فهمیده بود چی گفته با حرص مشتشو وسط فرمون ماشین کوبید 

- لعنت بهتون!

با نا باوری گفتم

- اگه مسافرت نرفته بودی پس...

یهو با جیزی که توی مغزم اومد سکوت کردم و حرفمو ادامه ندادم 

خنده کوتاه و عصبی روی لبم نشست 

دستم داشت میلرزید 

که گفتم

- هیچکدومتونو نمیشناسم

نه داداشمو، نه شوهرمو، نه بابامو!!

شما کی هستین اصلا؟

هان؟ 

◞حَبس‌ بینِ بـازوهـات💜💍◜

#پارت_58

داشت رانندگی می‌کرد 

نصف حواسش به جلو بود و نمیتونست زیاد به سمتم برگرده 

بخاطر همین آروم گفت 

- بزار برسیم حرف میزنیم دردونه 

جیغ نکش بچه!!

سرمو بالا انداختم 

- نمیخوام چیزی بشنوم

فقط بگو تو کی هان؟ بابا کیه چیکاره است؟؟

اصلا چاووش من کیههه؟

پوف عصبی کشید 

محکم دوبار دیگه به فرمون کوبید 

- میگم همه رو بهت میگم لامصببب!!

گوشم بدهکار نبود به حرفاش 

انگار به هیچ کدومشون دیگه اعتماد نداشتم

با صدای لرزون گفتم

- میخوام پیاده شم نگهدار 

زود باش 

نیم نگاه تندی به سمتم انداخت 

چشماش سرخ شده بود 

- خفه شو دردونه 

داری روی اعصابم میری!!

دیگه تحمل دروغ شنیدن نداشتم

با جیغ گفتم

- همتون برید به درررک 

گفتم نگه دار 

وقتی دیدم به حرفم گوش نمیده و راه خودشو میده 

نفهمیدم چیشد 

فقط وقتی به خودم اومدم که در ماشینو باز کردم و خودمو به طرف بیرون انداختم

با کشیده شدنم به طرف...

◞حَبس‌ بینِ بـازوهـات💜💍◜

#پارت_59

با کشیده شدنم به طرف داخل

و عربده بلند داروین به خودم اومدم 

- دختره احمق چه غلطی میکنی هان؟؟

ماشین و با عجله و لایی از اتوبان خارج کرد و نگه داشت بود 

هر دو داشتیم نفس نفس میزدیم

من از ترس مرگ 

و داروین از حرص و عصبانیت...

ساکت شده بودم

این چه کاری بود میخواستم بکنم؟

مرگ؟

این اخرین چیزی بود که بهش حتی فکرم نمیکردم.

فقط میخواستم نگه داره که پیاده شم

در ماشین و خواستم باز کنم

که سریع دکمه مرکزی و زد و با صدای عصبیش غرید 

- کدوم گوری میری؟

حالا که به خودم اومده بودم

نمیذاشتم هالو فرضم کنه 

با جیغ گفتم

- برمی‌گردم پیشه چاووش

اون هرچی باشه بهم دروغ نمیگه 

اصلا از اولم اشتباه کردم بهت اعتماد کردم

پوزخندی زدم و توی چشملی سرخش ادامه دادم

- خیر سرم فکر کردم داداشمی 

راستشو بهم میگی 

اما چاووش را...

یهو با عربده اش بین حرفم پرید 

- خفه شو خفه شو دردونه 

چاوش و زهر مار کم اسمه اون مرتیکه رو بیار 

اون دروغ نمیگه؟

اصلا میدونی چرا بهت نزدیک ش...

یهو سکوت کرد 

تازه فهمیده بود بازم چی گفته

پس اون چیزی که فکر می‌کردم واقعیت داشت...

یهو با حرفی که زد...

 

◞حَبس‌ بینِ بـازوهـات💜💍◜

#پارت_60

پوزخندی زدم

به سمتش برگشتم

- انگار فقط باید عصبیت کنم که واقعیتو بگی!!

اخم کرده گفت 

- بریم خونه بهت میگم

همه رو!!

خوشحال از اینکه داشتم به جوابم میرسیدم

سر تکون دادم

این همه صبر کرده بودم تا خونه داروینم روش!!

ماشینشو داخل پارکینگ پارک کرد 

- پیاده شو!!

هر دو باهم پیاده شدیم و وارد آسانسور شدیم

تا رسیدن به خونه هیچکدوم حرفی نزدیم

در واحدشو که باز کرد و من اولین نفر جلو تر داخل رفتم

نگاهمو توی خونه اش چرخوندم

آخرین باری که به اینجا اومده بودم و یادم اومد

سرمو تند تند تکون دادم که توی فکر گذشته ام نرم 

داروین کتشو روی مبل انداخت 

و گفت

- بشین یه چیزی بیارم بخور...

بین حرفش پریدم

- من چیزی نمیخوام داروین 

بیا بشین حرف بزن چاووش الان میرسه

پوزخندی زد 

- شوهرت نمیتونه بیاد اینجا!!

با بهت نگاهش کردم

منظورش چی بود؟ چرا پر از ابهام حرف میزد؟

⊱┄┅┄┅┄┄┅┄●💜💍●┄┅┄┅┄┄┅┄⊰

 

☆شما به جواب سوالات خودتون رسیدید حالا سوال منو جواب بدید☆

°به نظرتون دردونه بر میگرده پیش چاووش؟ 

°یا چاووش مهتاب(دردونه) رو پیدا میکنه؟ 

☆خوب اینم شرط☆

❀لایک بالای 15 ، کامنت بالای 22❀

بوس بهتون خداحافظ جوجه ها🌚💋