آخرینانسانP:1
7 ساعت پیش · · خواندن 1 دقیقه تک پارتی ترسناک داریم...
*****************************************************
😶🌫️ خیلی خوب... “آخرین انسان”
یه تئوری تاریک درباره تنهایی مطلق در جهانی که فقط تو توش باقی موندی...
🕯️ آخرین انسان
وقتی سارا بیدار شد، هوا عجیب ساکت بود.
نه صدای ماشین... نه پرنده... نه حتی باد.
اول فکر کرد برق رفته، یا شاید زلزله شده.
اما وقتی از پنجره نگاه کرد، خیابون خالی بود.
کاملاً خالی.
رفت بیرون، داد زد.
صداش توی ساختمانها پیچید و برگشت...
اما هیچ جوابی نیومد.
همه چیز هنوز همونطور بود — ماشینها پارک بودن، چراغها روشن، ولی آدمی نبود.
رفتنش به سوپرمارکت، ایستگاه پلیس، حتی بیمارستان هم هیچ نتیجهای نداشت.
همهجا پر از نشونههای زندگی...
ولی بدون زندگی.
تا شب سوم، دیگه ترسش به یه چیز بدتر تبدیل شد:
🔸 شک.
چطور ممکنه آخرین انسان زنده باشه... اما هنوز چراغهای شهر کار کنن؟
چطور اینترنت هنوز وصل بود؟
چطور یخچالش هنوز سرد بود... وقتی هیچکس نبود تا برق رو نگه داره؟
اون موقع بود که صدا اومد.
خیلی آروم، از پشت دیوار:
«تو هنوز بیداری؟»
سارا یخ زد.
صدا انسانی نبود — بیشتر مثل صدای ضبطشدهای بود که تازه یاد گرفته چطور حرف بزنه.
به آرامی به سمت دیوار رفت، و با دست بهش زد.
دیوار گرم بود. از داخلش، چیزی حرکت کرد.
«برنامهی آخرین انسان در حال بررسی است… سوژه شماره ۰۰۱ هنوز فعال است…»
سارا جیغ زد و دوید، ولی همهی درها قفل شدن.
چراغها یکییکی خاموش شدن.
صدای سیستم دوباره اومد، این بار درست از پشت سرش:
«آزمایش “احساس تنهایی مطلق” با موفقیت انجام شد.»
قبل از اینکه تاریکی کامل بشه، یه لحظه توی شیشه آسانسور خودش رو دید —
ولی تصویر آینهای، با لبخند نگاهش میکرد…
و اون لبها حرکت میکردن حتی وقتی خودش دیگه نفس نمیکشید..
ادامه دارد...
*****************************************************
خب خب چطور بود؟؟
شرط:
5لایک♥️
5کام♥️
بایبای🤍