ایدامه...

خیلی خب... 😈
قسمت دوم:

🔶 «کسی پشت صفحه‌ست»

یک هفته از ناپدید شدن سامان گذشته بود. هیچ‌کس نمی‌تونست بفهمه چی شده.
پلیس گفت فقط “رفته”. ولی خواهرش، الناز، حس می‌کرد یه چیزی اشتباهه.
اون شب برای هزارمین بار، لپ‌تاپ سامان رو روشن کرد. همون فایل هنوز اونجا بود:
backrooms_entry.mp4
انگار صداش صدا می‌زد.
روی صفحه نوشته شده بود:

«اگه می‌خوای بدونی چی سرم اومده، فقط پلی کن.»

الناز تردید کرد. اما پلی کرد.
اولش همون صدای وزوز بود، همون اتاق زرد. ولی این بار... تصویر متفاوت بود.
سایه‌ای وسط قاب ایستاده بود.
و زیرش با فونت قرمز نوشت:

Recording... viewer detected.

الناز نفسش رو حبس کرد. سایه‌ی روی صفحه انگار برگشت و مستقیماً به دوربین نگاه کرد.
در لحظه‌ی بعد، نور اتاق لرزید. صفحه‌ی لپ‌تاپ تار شد و صدای وزوز بلندتر شد، مثل ناله‌ای که از دیوارها بیرون می‌اومد.
الناز عقب رفت، اما تصویر هنوز داشت حرکت می‌کرد. سایه جلوتر اومد… تا جایی که فقط یک تاریکی خالص جلوی دوربین بود.

سپس تصویر قطع شد.
ولی وزوز هنوز ادامه داشت.
از خودِ لپ‌تاپ نبود — از پشت سرش بود.

الناز آروم برگشت. اتاق خالی بود. اما روی دیوار، نور آبی کمرنگی می‌لرزید، مثل انعکاس یک ویدیو که از جایی پخش بشه.
قدم‌به‌قدم نزدیک شد. نور از پشت قاب عکس قدیمی سامان می‌اومد. با دست لرزان قاب رو برداشت.

پشتش، یه پورت USB بود — مستقیم توی دیوار.
و صدای سامان، کم‌کم از وزوز جدا شد، زمزمه‌وار و بریده:

«الناز… فقط نگاه نکن… داره می‌فهمه…»

قبل از اینکه الناز واکنشی نشون بده، لپ‌تاپ خودش روشن شد.
پیامی روی صفحه ظاهر شد:

USER 2 CONNECTED
STREAM SYNC: LIVE

و تصویر تازه‌ای پخش شد — این بار، اتاق الناز.
همین حالا.
از زاویه‌ای که هیچ دوربینی نباید داشته باشه...

ادامه دارد...

اگه خوشتون اومد لایک کنید و نمره بدید. بای بای💜🤍