خاطراتی از نو پارت 14

Delaram · 20:01 1401/04/06

سلام خاطراتی از نو تقدیم نگاهتون امیدوارم لذت ببرید

✨خاطراتی از نو✨

پارت 14💌

مرینت

صدای زنگ ضعیف گوشیم باعث شد من که تازه خواب به چشم هام امده بود هوشیار بشم
نفس کلافه ام رو با فشار بیرون فرستادم و روی تخت نشستم..
 دستم رو توی موهای ژولیده ام فرو بردم وبا دست ازادم با بی حوصلگی گوشیم رو از زیر بالش بیرون کشیدم

 نیم نگاهی به ساعت کردم..
عقربه کوچک ساعت که روی 4 بود بهم دهن کجی می کرد!
گوشیم رو روشن کردم و با چشم های تنگ شده ناشی از کنجکاوی  به اسم اریک که روی گوشی بود خیره شدم ....
من که همین چند ساعت پیش باهاش صحبت کردم!
بیخیال شونه ای بالا انداختم و ایکون سبز رو کشیدم
-چیشده اریک ؟
با شنیدن صدای غیر اشنایی گوشی رو از گوشم فاصله دادم و دقیق تر به گوشی خیره شدم اریک بود ..
اما کسی که پشت تلفن بود اریک نبود!
با تعجب گوشی رو به گوشم چسبوندم 
-گوشی اریک دست شما چیکار میکنه؟!
صدای کر کننده اهنگ اجازه نمی داد تا درست بشنوم 
+خانم شما صاحب این موبایل رو میشناسید 
_بله چیشده ؟! ...خودش کجاست؟!
با صدای متاثری گفت
-انقدر نوشیدنی خورده که حالش بد شده ..
اگر میشه بیاید ببریدش حتی نمیتونه سرپا وایستاده
ناخودگاه از فرط تعجب چشم هام گشاد شد و انگشت اشارم رو روی گوشم گذاشتم تا بهتر بشنوم با تعجب گفتم
-چی ؟!
پوف کلافه ای کشید و بعد صدای خسته اش بود که طنین انداز گوشم شد
+خانم به این ادرس بیاید لطفا ،من شماره ای که اخرین بار باهاش تماس گرفته بود رو گرفتم مگرنه به من ربطی نداره اینجا ففط گارسونم اگر میتونید بیاید اینجا این اقا رو ببرید حالش چندان خوب نیست !
هول کرده پوست لبم رو به دندون کشیدم و با استرس گفتم 
-میشه لطفا ادرس رو پیامک کنید 
-باشه 
-خیلی ممنون 
بدون هیچ حرفی تماس رو قطع کرد 
به موهام چنگ زدم و به سمت کمد رفتم و اولین لباسی که به دستم امد رو پوشیدم و موبایلم رو تو دستم گرفتم و با عجله از پله های پیچ در پیچ. پاورچین پاورچین پایین امدم...
عمارت شارلت در تاریکی مطلق بودو تنها اباژور های کوچکی که اونجا بود نور کمی رو هدیه وار به سالن بزرگ و طویل اونجا می داد
در ورودی رو بی صدا باز کردم  و از معدودپله های جلوی در ورودی به ارومی پایین امدم و به سمت ماشین جدیدم رفتم 
سوار. ماشین شدم و ریموت رو زدم  با سر انگشتم روی فرمون ماشین ضرب گرفتم و نظاره گر باز شدن در حیاط شدم
پدال گاز رو زیر پام فشردم و جیغ لاستیک هارو در اوردم 
لبخند کوچیکی زدم


قرار بود. مثلا بی صدا باشه که کسی متوجه رفتنم نشه!..

چقدر هم که موفق بودم!..
باصدای پیامک گوشیم روشنش کردم و روی پیامک کلیک کردم
مهمونی یک جایی بیرون از شهر بود 
ابرو بالا انداختم و راهی شدم 
جاده تاریک بود و لرز رو تو تنم می نداخت

تمام تمرکزم روی رانندگی داخل اون جاده تاریک بود 
تیر برقی هایی که اونجا بود نور ضعیفی رو به جاده می داد و اندکی از اون حجم تاریکی رو کاسته می کرد
 نگاهم رو به تابلویی که توی جاده قرار داشت دادم حداکثر باید یک ساعت دیگه  رانندگی می کردم...
 دوباره نگاهم رو به جاده دادم
با دیدن کسی که جلوی ماشین بود سریع فرمون رو چرخوندم 
با کوبیده شدن ماشین با تیر چراغ برق کیسه هوا باز شد و سرم به اون کوبیده شد
چند ثانیه گیج ومنگ نگاهم رو داخل اطراف چرخوندم
با نفس نفس سرم رو بالا اوردم و با قدم های لرزون از ماشین پیاده شدم. اون کی بود ؟
با نسیم خنکی که وزید اب دهنم.رو سخت قورت دادم و سکسه ام گرفت سرم درد می کرد و هنوز هم تو بهت بودم..
دستم رو روی قفسه سینم قرار دادم تا به نفس هام ریتم بدم چند قدم جلو رفتم و با صدایی که از ته چاه بالا میومد گفتم 
-کسی اینجاست؟
صدای جیرجیرک ها بود که طنین اندازه سکوت خفقان اورم بود ...
حتما توهم زده بود چون کسی اینجا نبوده !
 با این فکر سمت ماشین رفتم
درب ماشین رو باز کردم و پشت رل نشستم 
با روشن نشدن ماشین اه از نهادم بلند شد
چشم هام رو محکم روی هم بستم و به شانسِ بدم لعنت فرستادم..
دوباره از ماشین پیاده شد
خم شدم وگوشیم رو از روی صندلی برداشتم چراغ قوه گوشی رو روشن کردم و دقیق تر به جاده خیره شدم 
با دیدن ماشین کاربی رنگی لبخندی زدم و چند کیلومتری که فاصله داشتیم رو سمتش دویدم 
با رسیدن به ماشین نفس عمیقی کشیدم و تقه ای به شیشه ماشین زدم 
با پایین امدن شیشه ماشین ابروهام درهم گره خورد 
اگرست؟
اون اینجا چیکار می کرد !؟
طلبکار و با چشم های خمار و قرمزش نگاهم کرد و بعد با دیدن من ابروهاش بالا پرید انگار اون هم توقع دیدن من رو نداشت 
دست به کمر زدم و با صدای شاکیم نالیدم
-بیینم تو پریدی جلوی ماشین من ؟!
چنگی به موهای طلایی رنگش زد و با حرص گفت 
-تو چی میگی دیگه ، تو بیابون هم ولم نمیکنین؟!
از موضعم پایین امدم و با لب و لوچه های درهم شده گفتم
-اما یکی پرید جلوی ماشین من... خودم دیدم!
پوزخند مسخره ای روی لبش نشوند و با صدایی که تمسخر داخلش مشهود بود گفت
-توهمی هم که هستی
اگر در موقعیته دیگه ای بودم حتما جواب دندون شکنی بهش می دادم!

اما حالا به کمکش نیاز داشتم..
-من ماشینم روشن نمیشه میشه خواهش کنم من رو حداقل تا یک خیابونی یا جایی که بشه ماشین گیر اورد برسونی؟
نگاه یخ زده اش بیش از حد سرد بود و. این من رو مصر می کرد به هرجایی به جز چشم هاش نگاه کنم
-سوارشو 
لبخندی از سر شادی زدم و سریع ماشین رو دور زدن و صندلی کنارش رو اشغال کردم


بیحال به پشتی صندلی تکیه دادم و به جاده خیره شدم
زانوهام رو داخل شکمم جمع کردم و گوشه صندلی خودم رو جمع کردم. وسرم رو به شیشه تکیه دادم
نگاهم به گردنش که یک خورشید خالکوبی شده بود خورد 

به چهره اش خیره شدم
این مرد بیش از حد جدی و سرد امکان داشت که به داستان های فانتزی و شعر های عاشقانه علاقه داشته باشه؟!
سکوت مرگ.اور بینمون رو شکوندم و به حرف امدم
-تو واقعا به رمان و داستان علاقه داری؟
جوابی که داد تمام معادلات ذهنم رو بهم ریخت

_نه

نگاه گیجم رو به چشم هاش گره زدم
-پس چرا اون شب...
هنوز حرفم به اتمام نرسیده بود که میون حرفم دوید
-برای دیدن کسی امدم
ابرو هام رو متفکر بهم نزدیک کردم و به نیم رخش زل زدم
این مرد انرژی سیاهی داشت که قلبم رو تحت شعاع قرار می داد

و کنارش حس بدی بهم دست می داد

بیخیال شونه ای بالا انداختم و باز سرم رو به شیشه ماشین تکیه دادم
نگاهم به انعکاس خودم داخل شیشه پنجره افتاد
در ثانیه ای دستم روی دهنم کوبیده شد تا از جیغ ناگهانیم جلوگیری کنم شونه هام به عقب پرید و فقط مات برده به تصویرم خیره شدم با دست های لرزونم دستم رو قفسه سینه خونینم زدم اما با حس نکردن هیچ چیز مایع مانندی

 نگاهم رو جرئت بخشیدم و به موهای کوتاهم نگاه کردم اما موهای بلندم سرجاش بود نگاهم رو قفسه سینم رسوندم اثری از خون نبود 
موهای سرمه ایم؛ سرمه ای بود و دیگه سفید رنگ.نبود 
نفس هام به شماره افتاد قلبم تند میزد و قصد شکفتن سینم رو داشت نگاهم رو به اگرست دادم چهره اش بی حس بود اما درست می دیدم یا نه چشم هاش میخندید نگاهش رو ازم گرفت و شستش رو روی لبش کشید 
نگاهم رو دوباره به شیشه پنجره دادم 
چم شده بود؟!

این تصاویر وحشتناک چی بود که هر بار قلبم رو به لرزه در میاورد...!؟ 
با صدای خشک و جدیش به خودم امدم و سعی کردم از اون فضا فاصله بگیرم
-رسیدیم به فرعی از کدوم ور برم 
گوشیم رو تو دستم فشردم و روشن کردم و با صدای لرزونم ناشی از شک زدگیه چه ثانیه قبلم ادرس رو خوندم 
بی حرف و بی توجه به حال بدم بدون اینکه چیزی بپرسه دوباره به راهش ادامه داد
این مرد واقعا عجیب بود 
بیش از حد امکان سرد و بی تفاوت بود

بی جون سرم رو به پشتی صندلیم تکیه دادم 
دیگه حتی جرئت نگاه کردن به شیشه پنجره روهم نداشتم پس چشم هام رو روی هم بستم
با صدا زدنم توسط اگرست  به خودم امدم 
نگاهی به اگرست که پیاده شده بود کردم
به ارومی دستگیره در رو کشیدم و پام رو روی زمین گذاشتم 
و از جا بلند شدم
سرم رو کج کردم و نگاه قدر دانم رو به طرف چشمانش سوق دادم 
-بابت همچی ممنونم ..
سری تکون داد و بی حرف سوار شد 
اما قبل از اینکه در رو ببنده لب زد
-منتظرت بمونم؟!
سری به معنای منفی تکون دادم و سعی کردم داخل اون همه سنگ ریزه با اون کفش های پاشنه بلند تعادلم رو حفظ کنم