رویایی بودی که...

butterfly⛓️🔪 butterfly⛓️🔪 butterfly⛓️🔪 · 1401/4/12 14:33 · خواندن 4 دقیقه

اسلایدر پیدا نکردم

آره اون منو با این مرتیکه زباله تنها گذاشت
یعنی پس هیچ شرفی نداره
زیر لب غرولند کنان گفتم
-مرتیکه بی شرف
بی توجه به هردوشون ۳بسته نودل انداختم توی آب داغ و گذاشتم بپزن
تا اون حاضر بشه ظرف گذاشتم
تا من ظرفا رو حاضر کردم نودل منم حاضر بود و زیرشو بستم
+چرا مثل همیشه غذا نپختی؟!
یه سرفه ای کردم و بهش زیر چشمی نگاه کردم
-من حالم خوب نیست،همینشم که تونستم درست کنم هنر کردم
از مغزش انگار دود زد بیرون
دیگه حالش واسم مهم نبود
میز و چیدم و غذای خودمو بردم اتاق کارم
تبلتمو روشن کردم و شروع به طراحی جلد آلبوم جدید نینو کردم
نینو باعث شد که این اتفاقا بیوفتن
چون اون پسر خاله من و پسر دایی ادرین میشد
یزره از نودل و خوردم گلوم باز درد گرفت اما همراه با اون معدمم سوزش کرد
احساس بالا اوردن داشتم
سر گیجه محکم از یقم گرقت
یادم اومد بدون صبحانه اون قرصای لعنتی وانداختم بالا
فورا به سمت دسشویی هجوم بردم و همرو سعی کردم بالا بیارم اما وضعم بدتر از اینا بود
محکم چنتا ضربه به قسمت های روده و معدم زدم تا یجور اون لعنتیارو حضم کنم
اما نشد
گوشه در باز بود
ادرین فورا خودشو رسوند
اولین بار بود که به خاطر من اینجوری شتاب زده اومده بود
فورا به اورژانس زنگ زد
همه ی اینا خیلی زود و هل هلی اتفاق افتاد
سوار اورژانس کردنم
رشته من هنر بود و از این کارایی که میکردن سر در نمیاوردم
ادرین و اون پسره سوار اورژانس شدن
یکی از پرستارای بالا سرم خیلی بد به ادرین زل زده بود
به زور دستمو بلند کردم
نمیتونستم فکر کنم
تمام زورمو جمع کردم و یه سیلی به گوشش زدم
-دختره هول
خجالت زده سرشو به پایین خم کرد و گونه هاش قرمز شدن
فورن به بیمارستان رسیدیم
بعد از ماینه دکتر، منو به قسمت مراقبت های ویژه بردنم
................................
حداقل یه هفته بیمارستان بستری بودم
چنتا قرص بهم دادن
ادرین و استیفن هر روز به ملاقاتم میومدن
ادرین از پاشنه در داخل نمیومد اما استیفن میومد کمپوت میزاشت و حالمو میپرسید و با اصرار ادرین میرفت
لوکا استیفن(از کوکائین خبری نیست)
توی این یه هفته دوستای خوبی شده بودیم
لوکا منو از بیمارستان به خونه اورد
ادرین فقط زحمت حساب کردن دارو هامو کشیده بود
+چیز دیگه ای لازم نداری؟!
سرم و به سمتش برگردوندم
-نه
اومد نشست جلو کولر روی مبل
+من میدونم چه حسی نسبت به ادرین داری
خیلی شک زده بهش نگاه کردم
-از کجا میدونی ؟
یه لبخندی زد
+میدونم دیگه
اینبار من لبخند زدم
-ولی این حس یک حس یک طرفه هستش که از سمت منه
ادرین اصلا به من اهمیت نمیده
+که اینطور
همون لحظه زنگ در و زدن
لوکا بلند شد و در و باز کرد
+ادرین
-لطفا راجب مکالمه ای که داشتیم بهش چیزی نگو
خندید
+نه نمیگم! انگار هنوز بهم اعتماد نداری
ادرین در و با گژ گژ باز کردو انگار زیر لب چیزایی گفت که من فقط روغن کاریشو متوجه شدم
گمونم میخواد در و روغن کاری کنه
+سلام
زیر لب مم یه سلامی بهش کردم
لوکا از اطفاقی که واسم افتاده بود بیخبر بود
+خانم زخم معده گرفته از بس نه درست غذا خورده نه رعایت کرده که بعد صبحونه قرص بندازه
انگار باید از این به بعد بهت زورکی غذا بدیم
خندم گرفت خواستم جلو خودمو‌بگیرم که قبل از من لوکا قه قهش رفت بالا
منم قرمز شدم
+لوکا خنده نداره از این به بعد تا ۱هفته دیگ من باید جیبمو خالی کنم تا خانم غذا میل کنه
-ادرین مجبور نیستی از جیب خودت مایه بزاری
دوباره به جملش بکر کردم فقط ۱هفته
ساعت و نگاه کردم
۱۶.۲۳دقیقه عصر
هر چی دکتر داده بود و گذاشتم روی اپن و کمپوتایی که اضافه بودن.  گذاشتم یخچال اما یکیشونو باز کردم و با یه قاشق بروم واسه استیفن
لباسامو رفتم و عوض کردم یه تیشرت گشاد و یه شلوار جذب پوشیدم
از اونجایی که گرم بود موهامو از بالا بستم و با کلیپس یجا بندشون کردم
گوشیم و ورداشتم
آلیا کلی بهم زنک زده بود
دیگه وقتش بود من بهش زنگ بزنم
بوق
بوق
بوق
×کودوم گوری بودی
-خونه
×خره آمارتو از بیمارستان گرفتم تو بیمارستان من بستری بودی
-شت خب اره حالم بد بود..‌.
نزاشت اداما بدم
×اصگل چرا اخه خب پرستار بخش ویژه گبتش که زخم معده گرفتی
-اره خب راست گفته
یه نگاهی به ادرین و لوکا انداختم
باهم داشتن بحث میکردن که من چرا غذا نمیخورم