
انتقام:( پارت ۳)

بپر ادامه قشنگم 💕
#انتقام
#پارت_۳
آستین لباسم رو می کشید و مدام التماس می کرد که بزنم کنار تا پیاده شه.
خشم تمام وجودمو گرفت؛ با پشت دست محکم کوبیدم تو دهنش و فریاد کشیدم:
-دختره ی پر حرف. ببند دهنتو دیگه. هی بهت رو دادم. خودت مدارا کن.
با تو دهنی ای که خورد خفه خون گرفت. دختره ی دیوونه.
"ونوســ"
با تو دهنی بدی که خوردم خفه خون گرفتم.
خدایا منه بدبخت گیر چه آدمی افتادم اخه؟ این لعنتی از کجا پیداش شد؟
می خواست باهام چیکار کنه؟
اگر اتفاقی می افتاد من با چه رویی بر می گشتم خونه؟ اصلا زنده می موندم؟
با رسیدن به در بزرگی لرز بدی تو تنم افتاد.
سریع وارد حیاط خونه شد. شب بودو این حیاط ویلایی بدجور خوف داشت.
محو اطراف بودم که دستم کشیده شدو از ماشین پرت شدم بیرون. دستمو
گرفت و منو دنبال خودش کشید.
هرچی مقاومت می کردم بی فایده بود.
چشماش کور شده بود اشکامو نمی دید. گوشاش کر شده بودو التماسامو نمی
شنید.
دم در ورودی که رسیدیم به عمق فاجعه پی بردم.
دستشو محکم گاز گرفتم که دستش شل شد. خواستم فرار کنم که موهای بلندمو
از پشت کشید.
جیغ دلخراشی زدم که صورتمو جلوی صورتش گرفت از درد صورتم جمع
شده بود.:
_ببین دختر... باهام راه بیا وگرنه بد می بینی.
اشک از چشمام چکید:
_اقا ولم کن بزار برم. من...
با تو دهنیه دومی که خوردم دیگه تا اخرشو خوندم.
مجبور بودم. دوباره خواست منو بکشه داخل که جیغ کشیدمو سعی کردم دستم رو از دستای قدرتمندش خارج کنم. اما کاملا بی فایده بود!
هولم داد که با کمر روی سرامیکا افتادم. درد کمرم وحشتناک بود. از درد ناله
ای سر دادم که با داد گفت:
_دیگه داری روی بدمو بالا میاری..
و لبخند خبیثی زد.. اروم اروم جلو می اومد...
نفهمیدم دقیقا کی... ولی از شدت درد بی هوش شدم و به عالم بی خبری فرو
رفتم.
با حس راه رفتن چیزی روی صورتم چشمامو باز کردم. چشمام تار می دید و
می سوخت.
به اطراف نگاه سردرگمی انداختم که ادمی رو بالاسرم دیدم.
وحشت زده خواستم بلند شم که درد بدی تو تنم حس کردم
چشمام از درد زیاد درشت شد و دستمو به دور خودم حلقه کردمو گرفتم و جیغ خفه ای کشیدم.
دستی دور بازوم حلقه شد. تازه یاد دیشب افتادم..اون پسره... توخیابون و...
با یادآوریه کامل دیشب جیغی از حقارت کشیدم.
سعی کردم خودمو از حصار دستاش نجات بدم:
-ولم کن عوضی. زورت به من رسیده بود هاننن؟
جیغ میزدمو گریه میکردم. سامیار منو تو بغلش کشیدو فشرد:
_هیشش اروم باش... نمیخواستم کار بدی انجام بدم باور کن حالم سر جاش نبود.
به شدت سرمو از سینه اش بیرون کشیدم که بدنم تمامش تیر کشید:
_آخ... خدا لعنتت کنه تنها امید زندگیمو گرفتی الان میگی حالت سر جاش نبود؟
دستشو به معنی سکوت بالا اورد:
-چی میگی؟ حالا چیکار کنم؟ یه کاریه که شده.
با پایان حرفش پوزخندی نثارم کرد.
خدایا بنده هات خیلی اشغالن..
توف به شرفشون که حاضر بودن برای پنج دقیقه لذت برای یه عمر زندگی یه دخترو نابودن کنن!
بدنم بدجور درد میکرد.. ولی سریع شروع کردم به پوشیدن لباسام شدم...
ولی بی خبر از اینکه بازم بازم ملاقاتش میکنم... اما اینبار جایگاه ها عوض میشه..زمین به طور فجیعی گرده.
خب خب اینم از این پارت😘
امیدوارم که خوشتون اومده باشه ❤️❤️
لطفاً حمایت کنید تا منم انرژی بگیرم پارتا رو زود به زود بدم😊😊
باییی🫶