انتقام:(پارت:۶)

S.S S.S S.S · 1404/3/22 20:11 · خواندن 3 دقیقه

سلام چطوریننن؟؟

 یه حرفی می‌خواستم بهتون بگم اینه که از پارت ۱ تا ۵ حمایت‌ها هی داره کمتر می‌شه  من احساس می‌کنم که این رمانو دوست ندارید اگر دوست ندارید می‌تونم یه رمان دیگه بذارم و اینو دیگه ادامه ندم!!

بپر ادامه 💖

#انتقام 

#پارت_۶

" امیـر حســـین"

نگاهی به در خونه ش انداختم. خون خونم رو داشت می خورد.

دستم رو مشت کرده بودم و یک ثانیه هم چشم ازش بر نمی داشتم.

محمد حسین روی کتفم زد و گفت:

-آروم باش امیر..

غریدم:

-چجوری آروم باشم؟ تو خودت می تونی آروم باشی؟ ونوس.. عزیزترین فرد توی زندگیه من و تو توی دستای کثیف صاحب این خونه زن شده.. میفهمی؟ 

 

بی توجه به حرفام، تکیه اش رو به دیوار داد و به ته کوچه نگاه کرد.

برگشتم و بازم به در خونه نگاه کردم.

مطمئن بودم از تصمیمم!

انتقام!

به ترمز کردن ماشینی جلوی خونه، سریع یقه ی محمد حسین رو گرفتم و کشیدم پشت درخت. نگاهم رو دوختم به آینه ی بغل ماشینش. 

با اون عینک آفتابی که زده بود هیچ چیزی از چهرش معلوم نبود. در به طور

اتوماتیک باز شد و با مکثی کوتاه ماشین رفت داخل.

نفسم رو که توی سینه ام حبس کرده بودم بیرون دادم. یه بچه ی مریض، به

خودش جرات داده بود که به خواهر من دست درازی کنه.

قفسه ی سینم از شدت خشم بالا و پایین می شد. دلم میخواست همون لحظه برم و گردنش رو بشکنم.

بدون اینکه نگاهم رو از در بردارم گفتم:

-امشب زهر خودمو بهش می ریزم. حالا وایسا و ببین.

محمد حسین با مکثی کوتاه آروم گفت:

-چیکار میخوای بکنی؟ امیر به جای این خریتا بیا بریم پیش پلیس.

عصبانی به طرفش برگشتم و در حالی که سعی می کردم از بالا رفتن صدام

جلوگیری کنم گفتم: 

_بریم پیش پلیس؟ من دلم میخواد با همین دستای خودم خفش کنم؛میفهمی !بخوام برم به پلیس بگم خب قبلش یه بلندگو بردارم و جار بزنم که خواهرم 

دسته گلمو چیکار کرده سنگین ترم که محمدحسین نمی فهممت.. تو اصلا حرف نزن خواهشا.. فقط داری روی مخ من راه میری.

اخماشو توی هم کشید و زیر لب گفت:

-هر غلطی دلت میخواد بکن.

اعتنایی بهش نکردم. توی ذاتش بودپاستوریزه بودن. ونوس رو بی رحمانه زن کردن، بی رحمانه انتقامشو می گرفتم.

یه آدم بی سروپا چیزی نداشت که بخوام دل بسوزونم واسش. اگر می رفتیم پیش پلیس مطمئنا دادگاه می گفت اعدام یا ازدواج توافقی!

اینکه خودم با دستام می کشتمش خیلی بیشتر آرومم می کرد. باید تا شب صبر

می کردم.

نقشه ای براش داشتم که حتی با فکر بهش هم تمام وجودم پر از لذت میشد. 

 

تنها چیزی که خراش روحم بود طعنه هایی بود که بابا به ونوس می زد.

تقصیر خودمون بود که اجازه دادیم ونوس هم کار کنه! باید کاری می کردم به زندگی برگرده. 

توی خونه نشسته بودم و گهواره وار خودم و تکون می دادم. گهگاهی نگاهی

به ساعت روی دیوار مینداختم تا ببینم کی وقت انتقامه!

صدای تو دماغیه بابا اومد:

-این کدوم گوریه؟ باز رفته چپیده تو اون حموم کوفتی؟ سر ماه اندازه سرش پول آب میاد مگه این پولشو میده؟؟؟

اخمامو تو هم کشیدم و خواستم جوابشو بدم که محمد حسین سریع گفت:

تو که پولشو نمیدی....پس حرص نخور.

بابا سیگارش رو بین لباش گذاشت و نگاهی کوتاه به ما دو تا انداخت!!

از خودم خجالت می کشیدم که این بی‌غیرت پدرمون بود!!

خب این تموم شد حالا به نظرتون سامیار چه جوری قراره تنبیه بشه؟؟

لایک و کامنت یادتون نره 🫶

باییی❤️