انتقام:(پارت:۷)

S,S :/ایران تسلیت/: S,S :/ایران تسلیت/: S,S :/ایران تسلیت/: · 21 ساعت پیش · خواندن 4 دقیقه

سلام به همه ❤️

اومدم با یه پارت دیگه 🥳

میدونم الان هیچکس حالش خوب نیست به خاطر این اتفاقات اخیر منم گفتم یه پارت بدم یکم حالتون خوب شه❤️

برو ادامه ببین سامیار چه بلایی سرش میاد😁

#انتقام 

#پارت_۷

 

 

از جام بلند شدم و زدم بیرون. روی پله نشستم و بند های کتونیم رو بستم.

صدای محمد حسین اومد:

-صبر کن منم میام. 

گره ی آخر رو زدم و همزمان گفتم:

-اگر میخوای بشی سوهان روح من،بمونی توی خونه بهتره.

هوفی کشید و الله و اکبری گفت. به طرف در رفتم و زدم بیرون. مهم نبود میاد دنبالم یا نه. من باید کار خودمو می کردم.

صدای بلند کوبیده شدن در رو شنیدم. لبخندی روی لب هام نشست. پس اومد!

دوید و خودش رو بهم رسوند و قدم هاش رو باهام هماهنگ کرد. تا خونه ی اون پسره تاکسی گرفتیم. اگر میخواستیم از خونه خودمون تا اونجا پای پیاده بریم، تقریبا نزدیک اذان صبح می رسیدیم...!

هوا تاریک تاریک بود و ساعت تقریبا دو نصفه شب. نگاهی به چپ و راستم انداختم. کوچه خلوت و ساکت بود.

 برگشتم به طرف محمد حسین و گفتم:

-قلاب بگیر..

هوفی کشید و گفت:

-مطمئنی سگی، حیوون هاری چیزی نداره؟

معترض و خشمگین اسمش رو صدا زدم که بدون حرف دیگه ای اومد و کنار

در ایستاد و دستاش رو قفل هم کرد.

سریع پامو گذاشتم روش و کشیدم بالا. 

ارتفاع زیاد نبود. برگشتم به طرف محمد حسین و دستم رو به طرفش کردم.

بی توجه لوله ی گاز رو گرفت و اومد بالا. پریدیم پایین. دور و اطراف رو نگاهی انداختم. اونقدری تاریک بود که تقریبا چشم چشم رو نمی دید!

چراغ قوه ی گوشیم رو روشن کردم. به طرف ماشینش رفتم که محمد حسین

آروم گفت:

-بنال ببینم میخوای چیکار کنی امیر.

پوزخندی زدم و گفتم:

-مرگ ناگهانی در یک تصادف!

چشماش درشت شد. سریع روی زمین دراز کشیدم و رفتم زیر ماشینش.

گوشی رو توی دهنم گذاشتم تا راحت نور رو بندازم روش.

محمد خم شد و گفت:

-میخوای ترمز ماشینشو ببری؟

آره ی نامفهومی گفتم. می دونستم الان دوباره ساز مخالف میزنه:

- بیا بریم پیش پلیس.. این کارو نکن اگه بعدا بویی ببرن چی؟ میان من و تو رو

میگیرن میندازنمون زندان به جرم قتل..

گوشی رو از توی دهنم درآوردم و با خشم یقه اش رو توی مشتم گرفتم و گفتم:

-به درک که میندازن زندان.. اگه مامیوفتیم زندان اون درجا اعدام میشه.. میفهمی؟ انقدر روی اعصاب من راه نرو محمد حسین. میزنم لت و پارت میکنم.

خودش رو کشید عقب و دور شد.

نفسم رو بیرون دادم و عرق روی پیشونیم رو با پشت دست پاک کردم و

دوباره گوشی رو گذاشتم توی دهنم و مشغول شدم.

از درستیه کار که مطمئن شدم کشیدم کنار و از زیر ماشین اومدم بیرون.

دستام رو به هم کوبیدم و "خوبه" ای گفتم.

دست محمد حسین رو که بی حرکت ایستاده بود گرفتم و دنبال خودم کشیدم.

دوباره قالب گرفت. سریع کشیدم بالا و چون میدونستم خودش میاد پریدم پایین. بعد از دو ثانیه سریع پرید پایین و با خشم به طرفم اومد و گفت:

_اگه بلایی سر این پسر بیاد فردا پس فردا نمیگن برادرای دختره غیرتی بودن... میگن دو تا خر بودن که انتقام کورشون کرده بود. هنوزم دیر نشده. میتونیم زنگ بزنیم پلیس.

دستم رو بالا بردم و با شدت توی دهنش کوبیدم و عصبی غریدم:

-خفه شو..

دستش رو بالا آورد و روی دهنش گذاشت. هر دوتامون قفسه ی سینه امون به شدت بالا و پایین میشد. سری باتاسف برام تکون داد تهش چی بود؟

تموم شد و من کار خودمو کردم.

انتقام برای خواهرم..

بخاطر خواهرم!

دیگه این دعواها مهم نبودن. مهم این بود الان با روی باز و بدون خجالت کشیدن می رفتم جلوی ونوس می شستم و می گفتم انتقام دل شکسته و آبروی رفته اتو گرفتم.

آره..

"ســـامیـــار" 

گنگ گردنم رو چپ و راست کردم با به یاد اوردن موقعیتم از جام بلند شدم.

دیگه داشت دیرم می شد.....

باید می رفتم مطب. حال درست کرد چای و صبحانه رو نداشتم.

دست و صورتم رو شستم و به طرف لباسام رفتم و پوشیدمشون.

سویچ رو از روی میز برداشتم و یه دور دور انگشتم چرخوندمش و از در رفتم بیرون و وارد پارکینگ شدم.

سریع سوار ماشین شدم.

ریموت رو از داشبرد برداشتم و در رو باهاش باز کردم.

بعد از اینکه باز شد بلافاصله دنده عقب گرفتم و اومدم بیرون. دندرو عوض کردمو پام رو روی گاز گذاشتم و باسرعت تمام به طرف مطب رفتم.

تو راه خواستم جلوی یه سوپر مارکت صبر کنم تا کیک صبحانه بخرم. نیش ترمزی زدم. اما سریع پشیمون شدم. ولی چرا هواسم نبود که نیش ترمزم

نگرفت؟

سرعتمو زیاد کردم.

غافل از اینکه این سرعت، هرگز کم نمیشه!

 

خب اینم از این پارت 😄

پارت های بعدی کلی اتفاق های خاصی میوفته😅

۱۰ تا لایک و کامنت برای پارت بعد 🙂

تا به شرط مرسه پارت داده نمیشه!!

تا پارت بعد بای بای ❤️