انتقام:(پارت:۱۱)

S,S S,S S,S · 1404/3/28 12:57 · خواندن 4 دقیقه

سلام به همه 😊

با اینکه شرطا نرسید ولی پارت گذاشتم😕

پس چرا منتظری بپر ادامه 💖❤️ 

#انتقام 

#پارت_۱۱

 

محمد حسین دستم رو به طرف یه مانتو فروشی کشید و با ذوق گفت:

-فکر کنم اون مانتوئه بهت بیاد.. ببین چه خوش رنگه.

برگشت و منتظر نگاهم کرد. لبخند محوی به روش زدم و راهم رو کج کردم و زیر لب گفتم:

-اون مانتو رو دخترای شاد می پوشن.

خودش رو بهم رسوند و قدم هاش رو باهام هماهنگ کرد. کمی فکر کردم و دیدم من که بهم چه ناحقی شده، بی آبروام؛ پس من نمیتونم شاد باشم!

برگشتم و نگاه خیره ام رو به محمد حسین دوختم:

-من افسردم؟

از سوال ناگهانیم چشماش گشاد شد. بعد از مکثی کوتاه اخم هاش رو توی هم

کشید و با غیظ گفت:

-دیگه این حرفو ازت نشنوم ونوس. فهمیدی؟ هر چی بار خودت کردی هیچی نگفتیم. دیگه لقب افسرده رو لطفا به خودت نده.

سرم رو پایین انداختم. هر چقدر هم نصیحت می کرد من گوش نمی دادم.

وقتی به دختری دست درازی میشه؛ اون میشه الودگی جامعه !

رعشه ی خفیفی به تنم افتاد. سرم رو آوردم بالا و نفس عمیقی کشیدم. محمد

حسین دستم رو کشید و گفت:

-بیا بریم اون ور خیابون.

باز هم بدون حرف دنبالش رفتم.

 ایستادیم چراغ عوض بشه. نگاهم رو به بچه هایی دوختم که بدو بدو به طرف ماشین ها می رفتن و با اینکه قدشون کوتاه بود اما سعی می کرد خودشون رو به پنجره ی باز ماشینا برسونن.

نگاهم رو دوختم به ماشین شاسی بلندی که رانندش داشت از یه دختر بچه

آدامس می خرید.

اخمام رو توی هم کشیدم و زوم کردم روی چهرش. چقدر آشنا بود.

چقدر این چهره برای من آشنا بود.

میشناختمش!

چیزی سفت گلوم رو چسبید. دست و پام داشت شل می شد. صدای ناله هام توی گوشم پیچید. صدای دردی توی وجودم می پیچید.

دستامو روی گوشام گذاشتم و شروع کردم از ته دلم جیغ کشیدن. جیغ های

گوش خراشی که روحم رو پاره پاره می کرد.

محمد حسین تکونم می داد و مدام می پرسید که چی شده.

دستام می لرزید. یقه ی پیرهنشو توی مشت هام گرفتم و به سختی گفتم:

-خودشه.. خودشــــــه.

صورتمو با دوتا دستاش قاب کرد و گفت:

-کی؟ کیو داری میگی؟

برگشتم و نگاهش کردم. خیره نگاهم می کرد اما توی نگاهش هیچ حسی نبود.

احساس کردم مایع تلخی دهنم رو پر کرد.

پاهام سست شد و روی زمین افتاد و صدای فریاد محمد حسین توی گوشم

پیچید.

با احساس سوزشی توی دستم چشمام رو باز کردم. چند بار پلک زدم تا بتونم همه جا رو واضح ببینم. نور مستقیم لامپ بالای سرم میخورد توی چشمم.

سرم رو کج کردم نگاهم خورد به پسری که سرش رو روی دستاش گذاشته بود. از شونه های تقریبا پهنش متوجه شدم که امیرحسینه. چون محمد حسین نحیف تر بود.

گلوم رو صاف کردم که سرش رو بلند کرد. تا چشم های بازم رو دید دستی به چشماش کشید و گفت:

-گردنم خشک شد.... خوبی؟

سرم رو تکون دادم و آره ای گفتم. از جاش بلند شد و خواست بره بیرون که گفتم:

-محمد حسین کجاست؟

پوزخندی زد:

-جیغای تو خراش انداخته به روحش. بی دلیل و الکی آبرو ریزی می کنی که چی بشه؟ میدونی تو این چند سال چند نفرو دیدی که با اون پسره اشتباه گرفتی؟ دیگه کافیه ونوس. وقتشه کمی به خودت و آیندت فکر کنی. 

با انگشت اشارش چند ضربه به سرش زد و گفت:

-تو مغزت مشکل داره. دست خودتم نیست. باید بری پیش روانپزشک تا همه چی درست بشه. این جوری بخواد پیش بره هم زندگی خودتو خراب میکنی هم مارو.

با پایان حرفش از اتاق رفت بیرون و در رو محکم بست. گاهی حسود می شد. من از تنها کسی که می پرسیدم محمدحسین بود.

من مطمئن بودم که اشتباه نکردم.

خودش بود.

همون کسی که باعث این روزای من بود.

آب دهنم رو قورت دادم تا بلکه این بغض لعنتی رو فرو بدم. دیگه بدتر از این هم مگه می تونست سرم بیاد؟

برادرام حرفامو باور نمی کردن.

داشتم از همه رونده می شدم.

دنیا داشت تلخ و تلخ تر میشد. آروم از جام بلند شدم و نشستم. نگاهی به سرم انداختم و از دستم کشیدمش بیرون.

خون به شدت ازش بیرون زد.

به خونی که ازش بیرون می زد توجهی نکردم. کفشام رو پوشیدم و خواستم از اتاق بزنم بیرون که خوردم به یه نفر.

سرم رو بالا آوردم و به محمد حسین نگاه کردم. چشماش انگار دوتا گلوله ی خون بود. کمی خودم رو عقب کشیدم و آروم گفتم:

-میخوام برم.

دستش رو به نشانه ی سکوت بالا آورد.

صداش از خشم می لرزید اما سعی کرد آروم صحبت کنه:

-فردا میرم برات نوبت میگیرم پیش روانپزشک. وای به حالت ونوس.. وای به حالت اگر بخوای چموش بازی در بیاری. مثل بچه ی آدم میای و مراحل درمانت رو شروع میکنی. فهمیدی؟

مگه می شد حرف عزیزترینم رو نفهمم؟

ولی اون روانپزشک کی بود؟؟؟...

خب خب اینم از این پارت😁 

امیدوارم که خوشتون اومده باشه ☺️

لطفاً حمایت کنید تا منم انرژی بگیرم پارتا زود به زود بدم😘😊

تاپارت بعد بای بای❤️❤️