انتقام:(پارت:۲۱)

:(Baby girl): :(Baby girl): :(Baby girl): · 1404/4/22 16:44 · خواندن 3 دقیقه

سلام سلام!

چطور مطورین؟؟

اومدم با یه پارت دیگه ☺️

منتظر چی هستی بپر ادامه 

👇👇

#انتقام

#پارت_۲۱

 

سرعتش رو کم کرد اما ماشینو متوقف نکرد.

انگار تمومه اون لحظات بازم داشتن تکرار می شدن. با تته پته گفتم:

-نیاز نیست منو برسونی. وایسا پیاده میشم.

این بار هم مثل همون شب جوابم رو نداد. و باز هم من مثل همون شب جیغ کشیدم:

-میگم وایسا.

سریع زد کنار. خواستم پیاده شم که قفل مرکزی رو زد. ترسیده برگشتم و نگاهش کردم. تمام بدنم می لرزید. با گریه گفتم:

-توروخدا درو باز کن. میخوام برم.

دستمالی از جعبه ی دستمال روی داشبورد در آورد و به طرفم گرفت؛ آروم گفت:

-اشکاتو پاک کن. من که کاریت ندارم.

لحنش مهربون بود اما مگه این مهربونی می تونست مرحم تن زخم خورده ی من بشه؟ 

جوابی ندادم که گفت:

-اگر اذیت میشی میتونی بری عقب بشینی. فقط آدرس خونتونو به من بده. 

آب بینیم رو بالا کشیدم و به سختی گفتم:

-خودم میخوام برم. درو باز کن 

اخماشو توی هم کشید. گوشیش رو از روی داشبورد برداشت و گفت:

-شماره ی داداشت رو بگو. اینحا منتظرش می مونیم تا بیاد دنبالت.

سرم رو تکون دادم و آروم آروم شماره محمدحسین رو گفتم. دلم می خواست بمیرم. کارم به کجا کشیده بود؟

با کسی که زندگیمو جهنم کرده بود تو یه ماشین نشسته بودم!

الان دلم کسیو میخواست که آرومم کنه دلم محمدمو میخواست که برم تو بغلش و نوازشم کنه. دل تو دلم نبود که برسه.

نیم ساعتی گذشت. این نیم ساعت مثل یک قرن گذشتو کسی نمیفهمه منو...

کم کم داشتم سکته می کردم که دو تقه به شیشه ماشین خورد.

با ضرب سرمو بلند کردم که بهترین صحنه عمرمو دیدم. محمد حسین با حالت نگرانی داشت نگاهم می کرد... چشمامو مظلوم کردم که سریع در طرفمو باز کرد..

با تمام وجود و عشقی که بهش داشتم به آغوشش پناه بردم.

سرمو به سینه اش فشردو زیر گوشم زمزمه می کرد:

-چیشده عشق محمد؟

خودمو تو بغلش جمع کردم:

_محمد ترسیدم... می شه منو ببری؟

سری تکون داد و اژانس رو نشونم داد:

_برو بشین. منم الان میام

سریع به سمت ماشین رفتمو توش نشستم.

سامیار از ماشین پیاده شده بودو مشغول حرف زدن با محمدحسین بود. داشتم می لرزیدم هنوز.

چند دقیقه بعد محمد اومد کنارم نشست و به راننده گفت که راه بیوفته.

خودمو تو بغلش جا دادم مشغول نوازش موهام شد.

 

نفهمیدم کی چشمام گرم شد و به خواب عمیقی فرو رفتم...

...

چشمامو که باز کردم گنگ به اطراف نگاهی انداختم. تا اونجایی که یادمه من تو ماشین بودم الان اینجا تو اتاقم چیکار میکنم؟

هوف کلافه ای گفتمو از جام بلند شدم. مشغول شونه زدن موهام جلوی اینه بودم که در اتاق باز شد. جیغ خفه ای زدم که محمدحسین تشر کوتاهی بهم زد:

_چته اروم منم بابا.

نفس ارومی کشیدم که روی تخت نشست و دستاشو تو هم قلاب کرد:

_ونوس یه سوال می پرسم... مثل ادم جواب منو بده. باشه؟ ...مثل خنگا سری تکون دادم که ادامه داد:

_اون پسر...سامیارو می گم... میشناسیش؟ چشمام گشاد شد. نمیخواستم کسی چیزی بفهمه. نه لعنتی... با صداش به خودم اومدم.

_با توام ونوس. میشناسیش؟؟

خب خب اینم از این پارت 😁

حالا که تموم شد لایک و کامنت یادتون نره‌هااا

اگرم حمایتا بالا باشه تو این پارت، پارت بعدی که میدم شاید چهارتایی شد🥳

خب تا پارت دیگه بای بای گشنگااا ❤️